آبراهام لینکلن
در تاریخ پرتلاطم ایالات متحدهی آمریکا، نام ابراهام لینکلن (Abraham Lincoln) همچون ستارهای تابان میدرخشد. مردی که از دل فقر و محرومیت برخاست، از مزرعهای کوچک در کنتاکی به کاخ سفید رسید، کشور را در هنگامهی خونینترین جنگ داخلیاش هدایت کرد، به بردهداری پایان داد و در نهایت جان بر سر آرمانهایش نهاد. اما داستان لینکلن فراتر از این وقایع و رویدادهاست. او شخصیتی پیچیده و چندوجهی داشت که یکونیم قرن پس از مرگش، کماکان ذهن و قلب آمریکاییها و جهانیان را مسحور خود کرده است.
بیوگرافی آبراهام لینکلن
ابراهام لینکلن (۱۲ فوریه ۱۸۰۹ تا ۱۵ آوریل ۱۸۶۵) در کلبهای در نزدیکی هاجنویل، کنتاکی، به دنیا آمد. پدرش، توماس لینکلن، کشاورزی فقیر و بیسواد بود و مادرش، نانسی هنکس لینکلن، زنی باهوش اما تحصیلنکرده. خانوادهی لینکلن در سال ۱۸۱۶ به ایندیانا نقلمکان کردند، جایی که زندگی حتی سختتر شد. دو سال بعد، مادر آبراهام بر اثر بیماری درگذشت و این اتفاق تأثیری عمیق بر او گذاشت.
علیرغم این شروع دشوار، لینکلن جوان عطشی سیریناپذیر برای یادگیری داشت. او رویهمرفته کمتر از یک سال آموزش رسمی دید و بیشتر دانش و معلوماتش را از طریق مطالعهی مستقل به دست آورد. او هر کتابی را که میتوانست قرض میگرفت و میخواند، از کتاب مقدس و آثار ویلیام شکسپیر گرفته تا زندگینامهی جرج واشنگتن. این عادت مطالعه در تمام عمر با او ماند و به شکلگیری ذهن تحلیلی و سبک نگارش یگانهاش کمک کرد.
خانوادهی لینکلن در سال ۱۸۳۰ بار دیگر نقلمکان کردند، این بار به ایلینوی. ابراهام که اکنون ۲۱ساله بود، خانه را ترک کرد تا زندگی مستقلش را آغاز کند. او مشاغل مختلفی را امتحان کرد: از کار در مزرعه و خردهفروشی گرفته تا قایقرانی در رودخانهی میسیسیپی و کار در ادارهی پست. این تجربیات متنوع، دیدگاهش به زندگی و مشکلات مردم عادی را شکل داد، دیدگاهی که بعدها در سیاستهایش منعکس شد.
وروبه عرصهی سیاست
لینکلن در سال ۱۸۳۴ وارد عرصهی سیاست شد و به مجلس نمایندگان ایالت ایلینوی راه یافت. در همین دوران بود که او به مطالعهی حقوق روی آورد و در سال ۱۸۳۶ پروانهی وکالت گرفت. او بهسرعت آوازهاش را بهعنوان وکیلی زیرک و درستکار بر سر زبانها انداخت. لینکلن در دادگاهها از استدلال خدشهناپذیر، طنز ظریف و تواناییاش در سادهکردن مسائل پیچیده استفاده میکرد؛ مهارتهایی که بعدها در عرصهی سیاست نیز به کارش آمدند.
در سال ۱۸۴۲، لینکلن با مری تاد ازدواج کرد، زنی تحصیلکرده از خانوادهای متمول در کنتاکی. ازدواج آنها پرفرازونشیب بود، اما مری حامی بیبروگرد جاهطلبیهای سیاسی همسرش بود. آنها صاحب چهار پسر شدند که تنها یکی از آنها، رابرت، به بزرگسالی رسید.
لینکلن در سال ۱۸۴۶ به کنگرهی ایالات متحده راه یافت، اما تنها یک دوره در آنجا خدمت کرد. او بهدلیل مخالفتش با جنگ مکزیک و آمریکا، که آن را غیرضروری و غیراخلاقی میدانست، محبوبیتش را از دست داد. پس از پایان دورهاش در کنگره، لینکلن به حرفهی وکالت بازگشت، اما همچنان در سیاست فعال باقی ماند.
نقطهی عطف زندگی سیاسی لینکلن در دههی ۱۸۵۰ رخ داد، زمانی که مسئلهی گسترش بردهداری به سرزمینهای جدید به موضوع اصلی سیاست آمریکا تبدیل شد. لینکلن که همیشه با بردهداری مخالف بود، اکنون به مخالفی سرسخت علیه گسترش آن تبدیل شد. او در سخنرانیهای قدرتمندش استدلال میکرد که بردهداری با اصول بنیادین جمهوری آمریکا در تضاد است.
لینکلن در سال ۱۸۵۸ نامزد حزب جمهوریخواه برای کرسی سنای ایلینوی شد و با استفن داگلاس، سناتور مستقر دموکرات، وارد رقابت شد. اگرچه لینکلن در این انتخابات شکست خورد، اما مناظرات او با داگلاس توجه ملی را به خود جلب کرد و او را به چهرهای شناختهشده در سطح کشور تبدیل کرد.
دو سال بعد، در سال ۱۸۶۰، لینکلن نامزد حزب جمهوریخواه برای ریاستجمهوری شد. او در یک انتخابات چهارنفره پیروز شد، اما پیروزیاش باعث بحرانی عمیق شد. قبل از آنکه لینکلن رسماً قدرت را به دست بگیرد، هفت ایالت جنوبی از اتحادیه خارج شدند و کنفدراسیون ایالات آمریکا را تشکیل دادند.
لینکلن در سخنرانی افتتاحیه تلاش کرد تا جنوب را آرام کند و از جنگ جلوگیری کند، اما بیفایده بود. در آوریل ۱۸۶۱ و با حملهی نیروهای کنفدراسیون به فورت سامتر در کارولینای جنوبی، جنگ داخلی آمریکا آغاز شد.
چهار سال بعدی، سختترین دوران در تاریخ آمریکا بود. لینکلن با چالشهایی بیسابقه روبهرو شد: حفظ اتحاد کشور، مدیریت یک جنگ عظیم، و درعینحال، پیشبرد اهداف اجتماعی و سیاسی خود. او در این دوران رشد چشمگیری بهعنوان یک رهبر نشان داد.
فعالیتهای مهم لینکلن
یکی از مهمترین اقدامات لینکلن در طول جنگ، صدور اعلامیه آزادی بردگان در ژانویهی ۱۸۶۳ بود. این اعلامیه که بردگان را در ایالتهای شورشی آزاد میکرد، جنگ را به مبارزهای اخلاقی علیه بردهداری تبدیل کرد. اگرچه اعلامیه در آن زمان تأثیر عملی محدودی داشت، اما راه را برای تصویب متمم سیزدهم قانون اساسی که بردهداری را در سراسر آمریکا ممنوع کرد، هموار ساخت.
همچنین لینکلن در جایگاه فرمانده کل قوا، نقش فعالی در استراتژی نظامی ایفا کرد. او ژنرالهای متعددی را عزل و نصب کرد تا سرانجام یولسیز اِس گرنت، فرماندهای را یافت که میتوانست جنگ را به پایان برساند. لینکلن با صبر و پشتکار، حتی در تاریکترین روزهای جنگ، به پیروزی نهایی اتحادیه کمک کرد.
در طول جنگ، لینکلن با انتقادات شدیدی از هر دو جناح روبهرو بود. برخی او را بهخاطر کُندی فرایند آزادسازی بردگان سرزنش میکردند، درحالیکه دیگران او را به دیکتاتوری متهم میکردند. او برخی آزادیهای مدنی، از جمله حق احضار متهم را به حالت تعلیق درآورد، اقدامی که تا امروز محل بحث است. بااینحال، لینکلن موفق شد تعادلی ظریف بین حفظ دموکراسی و انجام اقدامات ضروری برای پیروزی در جنگ برقرار کند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای لینکلن، تواناییاش در ارتباط با مردم عادی بود. سخنرانیهای او، بهویژه «نطق گتیسبرگ» در نوامبر ۱۸۶۳، نمونههای درخشانی از بلاغت سیاسی هستند. در این سخنرانی کوتاه اما قدرتمند، لینکلن معنای جنگ را بازتعریف کرد و آن را مبارزهای برای حفظ اصول دموکراسی و برابری انسانها دانست.
با نزدیکشدن به پایان جنگ، لینکلن شروع به برنامهریزی برای بازسازی کشور کرد. رویکرد او نسبتاً ملایم بود و بر آشتی و بازگرداندن سریع ایالتهای جنوبی به اتحادیه تأکید داشت. او میدانست که صلح پایدار تنها از طریق بخشش و وحدت مجدد امکانپذیر است.
متأسفانه لینکلن فرصت نیافت برنامههایش برای بازسازی کشور را عملی کند. در ۱۴ آوریل ۱۸۶۵، تنها پنجروز پس از تسلیم ارتش اصلی کنفدراسیون، او توسط جان ویلکس بوث، یک هنرپیشهی طرفدار کنفدراسیون، در تماشاخانهی فورد در واشنگتن ترور شد. لینکلن صبح روز بعد درگذشت.
مرگ لینکلن باعث موجی از اندوه در سراسر کشور شد. حتی بسیاری از کسانی که زمانی مخالف او بودند، اکنون عظمت ازدسترفته را درک میکردند. قطار حامل پیکر او در مسیر واشنگتن به زادگاهش در اسپرینگفیلد ایلینوی، با استقبال میلیونها آمریکایی عزادار روبهرو شد.
پس از مرگ، شهرت لینکلن بهسرعت اوج گرفت. او به نمادی از وحدت ملی، آزادی و دموکراسی تبدیل شد. مجسمههای او در سراسر کشور برپا شد، از جمله بنای یادبود لینکلن در واشنگتن دیسی که در سال ۱۹۲۲ افتتاح شد و به یکی از نمادهای ملی آمریکا تبدیل شد.
بااینحال، تصویر لینکلن در طول زمان دستخوش تغییرات و تفسیرهای مختلف شده است. در دهههای پس از جنگ داخلی، از او عمدتاً بهعنوان ناجی اتحادیه و آزادکنندهی بردگان یاد میشود. برخی حتی او را شخصیتی شبهمسیحایی میدانستند که خود را فدای گناهان ملت کرد.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، افرادی تلاش کردند وجههی لینکلن را تخریب کنند و او را بهعنوان ستمگری که حقوق ایالتها را پایمال کرده معرفی کنند. این دیدگاه اگرچه هرگز مقبولیت عام نیافت، اما تا دههها در برخی ایالتهای جنوبی ادامه یافت.
در دوران موسوم به عصر مترقی در اوایل قرن بیستم، لینکلن به نماد مبارزه با نابرابری اقتصادی و اجتماعی تبدیل شد. داستان صعود او از فقر به قدرت، الهامبخش کسانی بود که برای اصلاحات اجتماعی تلاش میکردند. در این دوره، تأکید بر جنبههای مردمی و دموکراتیک شخصیت لینکلن بیشتر شد.
شاید مهمترین بازتفسیر شخصیت لینکلن در دوران جنبش حقوق مدنی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ رخ داد. در این دوره، نقش او در آزادسازی بردگان به مرکز توجه آمد. رهبران جنبش حقوق مدنی مانند مارتین لوتر کینگ جونیور، بارها به سخنان و اعمال لینکلن استناد میکردند تا مبارزهشان برای برابری نژادی را مشروعیت بخشند. سخنرانی معروف کینگ «رؤیایی دارم» که در پلههای بنای یادبود لینکلن ایراد شد، نمادی قدرتمند از این پیوند تاریخی بود.
خصوصیات اخلاقی و شخصیتی آبراهام لینکلن
در دهههای اخیر، مورخان رویکردی پیچیدهتر و چندبعدیتر نسبت به شخصیت لینکلن اتخاذ کردهاند. آنها سعی دارند تصویری واقعبینانهتر از او ارائه دهند که هم ضعفها و هم قوتهایش را در بر میگیرد. این رویکرد جدید، لینکلن را نه قدیسی بینقص، بلکه انسانی پیچیده با تناقضهای درونی به تصویر میکشد.
یکی از جذابترین جنبههای شخصیت لینکلن، تناقضهای درونی اوست. او مردی بود که از افسردگی شدید رنج میبرد، اما درعینحال مشهور به شوخطبعی و بذلهگویی بود. با وجود تحصیلات رسمی اندک، یکی از بهترین سخنوران تاریخ آمریکا شد. لینکلن در عین جاهطلبی سیاسی، فروتنی خود را حفظ کرد و اغلب ظاهر نامتعارفش را دستمایهی شوخی قرار میداد.
شاید مهمترین ویژگی لینکلن، تواناییاش در حفظ تعادل بین اصول اخلاقی و واقعیتهای سیاسی بود. او که عمیقاً با بردهداری مخالف بود، میدانست که برای حفظ اتحاد کشور باید سنجیده و حسابشده عمل کند. تصمیم او برای صدور اعلامیهی آزادی بردگان در میانهی جنگ داخلی، نمونهای از این تعادل ظریف بین آرمانگرایی و عملگرایی است.
سبک رهبری لینکلن نیز همچنان موردمطالعه و تحسین است. او با انتصاب رقبای سیاسی خود به مقامهای کلیدی کابینه، نشان داد که میتواند از تنوع دیدگاهها برای رسیدن به تصمیمات بهتر استفاده کند. این رویکرد که به «تیم رقبا» معروف شد، نشانگر اعتمادبهنفس و بزرگواری لینکلن بود. توانایی او در ارتباط با مردم عادی، استفاده از داستان و تمثیل برای توضیح مفاهیم پیچیده، و انعطافپذیری در مواجهه با شرایط متغیر جنگ، همگی از ویژگیهای رهبری او بودند که امروزه نیز موردتوجه قرار دارند.
میراث لینکلن در قرن بیستویکم همچنان زنده و پویاست. سیاستمداران هر دو حزب اصلی آمریکا سعی دارند خود را وارث راه او نشان دهند. مدیران و رهبران کسبوکارها از سبک رهبری او درس میگیرند. فیلمسازان و نویسندگان همچنان داستان زندگی او را روایت میکنند. فیلم «لینکلن» ساختهی استیون اسپیلبرگ در سال ۲۰۱۲، با بازی دنیل دیلوئیس، نمونهای از تداوم جذابیت این شخصیت تاریخی است.
بااینحال، میراث لینکلن از انتقاد مصون نمانده است. برخی او را بهخاطر تعلیق حق احضار متهم در طول جنگ داخلی، که نقض آزادیهای مدنی تلقی میشود، مورد انتقاد قرار دادهاند. دیگران به سیاستهایش در قبال بومیان آمریکا انتقاد دارند، از جمله اعدام ۳۸ مرد داکوتا در سال ۱۸۶۲ که بزرگترین اعدام دستهجمعی در تاریخ آمریکا بود. همچنین، بحثهایی دربارهی دیدگاههای نژادی او وجود دارد و اینکه آیا باورهایش دربارهی برابری نژادی با معیارهای امروزی همخوانی دارد یا خیر.
با همهی اینها، اهمیت تاریخی لینکلن انکارناپذیر است. او در یکی از بحرانیترین دورههای تاریخ آمریکا رهبری کشور را بر عهده داشت و توانست اتحاد ملی را حفظ کند. اقدامات او در پایاندادن به بردهداری، گامی بزرگ در مسیر تحقق آرمانهای دموکراتیک آمریکا بود. سخنرانیهای او، بهویژه نطق گتیسبرگ و سخنرانی دوم مراسم تحلیف، از شاهکارهای ادبیات سیاسی محسوب میشوند.
در نهایت باید تأکید کرد که آبراهام لینکلن فراتر از شخصیتی تاریخی است. او نماد آرمانها و تناقضهای آمریکاست: مردی که از فقر برخاست تا کشور را رهبری کند، رئیسجمهوری که برای حفظ اتحاد ملی جنگید و درعینحال راه را برای تغییرات بنیادین در جامعهی آمریکا هموار کرد. داستان او، داستان آمریکاست - با تمام پیچیدگیها، موفقیتها و کاستیهایش. و شاید به همین دلیل است که لینکلن، حتی پس از گذشت بیش از یکونیم قرن، همچنان الهامبخش و موضوع بحثها و گفتوگوهاست.