دانلود و خرید کتاب صوتی هبذول

کتاب صوتی «هبذول» نوشتهٔ امید کوره‌چی با گویندگی سعید قره‌داغلی، سامیه عطایی، کورش زارع‌پناه و گروهی از گویندگان، توسط نشر صوتی انتشارات میرانا منتشر شده است. این اثر در دستهٔ داستان‌های فارسی معاصر و با رویکردی فانتزی و مذهبی قرار می‌گیرد و روایتگر ماجراهای قهرمان جوانی به نام «هبذول» در وادی طبطیل‌هاست. داستان با عناصر جادویی، اسطوره‌ای و درونیات شخصیت‌ها آمیخته شده و فضایی رازآلود و پرکشش را برای شنونده خلق می‌کند. نسخه‌ی صوتی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب هبذول

«هبذول» اثری داستانی و بلند از امید کوره‌چی است که در قالب رمان فانتزی و اسطوره‌ای روایت می‌شود. این کتاب با بهره‌گیری از عناصر جادو، اسطوره و مفاهیم معنوی، دنیایی خیالی را پیش روی مخاطب می‌گذارد که در آن سنت‌ها، آیین‌ها و نبرد میان خیر و شر در بستری متفاوت بازآفرینی شده‌اند. روایت کتاب حول محور شخصیت اصلی، «هبذول»، شکل می‌گیرد که در وادی طبطیل‌ها زندگی می‌کند و با چالش‌های هویتی، قدرت و مسئولیت روبه‌روست. ساختار کتاب مبتنی بر روایت اول‌شخص است و مخاطب را به درون ذهن و احساسات قهرمان می‌برد. فضای داستان، تلفیقی از اسطوره‌های ایرانی و تخیل نویسنده است و در کنار ماجراهای پرکشمکش، به دغدغه‌های انسانی و معنوی نیز می‌پردازد. این کتاب صوتی با صدای چند گوینده، تجربه‌ای چندلایه و شنیدنی را برای علاقه‌مندان به داستان‌های فانتزی و اسطوره‌ای فراهم آورده است.

خلاصه داستان هبذول

هشدار: این پاراگراف بخش‌هایی از داستان را فاش می‌کند! داستان «هبذول» با روایت زندگی جوانی یتیم و آواره به نام «هبذول» آغاز می‌شود که در وادی طبطیل‌ها، سرزمینی خیالی و رازآلود، تحت سرپرستی استاد ماذر بزرگ قرار گرفته است. هبذول که از کودکی گذشته‌ای مبهم دارد، تنها شاگرد استاد ماذر است و به‌واسطهٔ همین نزدیکی، وارث جادوی طبطیل‌ها می‌شود؛ جادویی که حسرت بسیاری از اهالی وادی است. اما این قدرت تازه، مسئولیت و خطرات بسیاری را برای او به همراه می‌آورد. در دل این ماجرا، هبذول با شخصیت‌هایی چون ریحانه (آهنوس)، دختر قصوار و پیشگوی وادی، و قصوار، راهنمای عظمی و پدر ریحانه، روبه‌رو می‌شود. قصوار با ادعای جانشینی پادشاه بزرگ و قدرت‌طلبی، در پی به‌دست‌آوردن میراث جادویی وادی است و هبذول را درگیر توطئه‌ها و آزمون‌های دشوار می‌کند. رابطهٔ عاطفی هبذول و ریحانه نیز در بستر این کشمکش‌ها شکل می‌گیرد و با فرازونشیب‌های بسیاری همراه است. در مسیر داستان، هبذول باید میان وفاداری به استاد ماذر، عشق به ریحانه و مسئولیت در برابر وادی، انتخاب‌های دشواری انجام دهد. او با چالش‌هایی چون خیانت، فریب، جادوهای تاریک و آزمون‌های اخلاقی دست‌وپنجه نرم می‌کند و در تلاش است تا حقیقت را از میان لایه‌های دروغ و قدرت‌طلبی کشف کند. روایت کتاب، پر از صحنه‌های رازآلود، پیشگویی‌ها و نبردهای درونی و بیرونی است که هبذول را به سوی بلوغ و شناخت خود سوق می‌دهد.

چرا باید کتاب هبذول را بشنویم؟

«هبذول» با خلق دنیایی اسطوره‌ای و فانتزی، مخاطب را به سفری درونی و بیرونی می‌برد که در آن مفاهیمی چون هویت، قدرت، مسئولیت و عشق به چالش کشیده می‌شوند. این کتاب با روایت پرکشش و شخصیت‌پردازی چندلایه، تجربه‌ای متفاوت از داستان‌گویی ایرانی را ارائه می‌دهد. شنیدن این اثر فرصتی است برای آشنایی با روایتی تازه از نبرد خیر و شر، جست‌وجوی حقیقت و مواجهه با انتخاب‌های دشوار در زندگی.

شنیدن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب برای علاقه‌مندان به رمان‌های فانتزی، اسطوره‌ای و داستان‌های پررمزوراز مناسب است. همچنین کسانی که دغدغهٔ هویت، قدرت، مسئولیت و معنویت دارند، می‌توانند از شنیدن این اثر لذت ببرند. نوجوانان و جوانانی که به دنبال داستان‌هایی با فضای متفاوت و شخصیت‌های پیچیده هستند، از این کتاب بهره خواهند برد.

بخشی از کتاب هبذول

«استاد ماذر می‌گفت؛ «اگر برای دلت قدمی برنداری هيشه پشيمان خواهی ماند و آنگاه افسوس هرگز رهایت نمی‌کند»! درست که من هروقت از قلبم فرمان برده بودم نصیبی جز بدبختی نداشت اما باید به حرف استاد ماذر عمل می‌کردم تا بتوانم روزی جانشین او شوم و محافظ اهل وادی چه اینکه هميشه چیزی در وجودم به من نبیب می‌زد؛ «هبذول ... تو باید حافظ وادی باشی و جان همه وادی‌نشینان را نجات بدهی »! شاید چنین حرفی برای کسی مثل من ادعای اضافه باشد اما خود آهنوس ثم که تنها پیشگوی وادی بود, ميشه به من می‌گفت؛ «روزی رو می‌بینم که تو نسل طبطیل‌ها رو حفظ می‌کنی». می‌دانستم بانو آهنوس ملاحظه مرا می‌کند و شاید به من دلگرمی می‌دهد تا بیش از این سرخورده نشوم چه اینکه هیچ‌کس در وادی از من خوشش نمی‌آمد: خب همه مرا به چشم یک یتّیم بیکاره می‌دیدند, بدبختی که استاد ماذر بزرگ پناهش داده؛ استاد ماذری که همه طبطیل‌های وادی آرزوی شاگردی‌اش را داشتند اما او به‌جز من آواره‌ی بی‌کس و کار طبطیل دیگری را قبول نکرده بود و همین باعث می‌شد که من سرم را بالا بگیرم و با غرور که نه! شاید با سربلندی در وادی قدم بردارم تا لحظه موعود فرا برسد...»