دو صفحه صبح و شب، همراه با یک لیـوان آب!<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

دو صفحه صبح و شب، همراه با یک لیـوان آب!

مجله موفقیت

۸ دقیقه مطالعه

bookmark

من زمانی نوشتاردرمانی را شروع کردم که در دورترین نقطه نسبت به آن ایستاده بودم؛ یعنی بزرگسالی بودم که یک زندگی معمولی داشتم و سرگرم کارم بودم، بدون اینکه به این سبک نوشتن (نوشتن ابرازی یا احساسی که بعدا درباره‌اش می‌گویم) حتی فکر هم بکنم. البته اهل مقاله‌نویسی بودم، اما این کجا و آن کجا! نوشتن ابرازگرانه را کاری بچگانه و مربوط به سال‌های نوجوانی می‌دانستم و باور داشتم که وقتی آدم عاقل و بالغ بشود، دیگر سراغ این لوس‌بازی‌ها نمی‌رود! اما اشتباه می‌کردم.

اولین باری که «نوشتاردرمانی» را به‌طور جدی انجام دادم، زمانی بود که باید از یک سوگ دشوار عبور می‌کردم. این اولین بار بود که با چنین سوگ بزرگی در زندگی روبه‌رو می‌شدم و هیچ‌جوره نمی‌توانستم هضمش کنم. البته فقط همان هم نبود: تجربه‌ی سوگ باعث شده بود کل اتفاقات تلخ زندگی‌ام که تا پیش از آن برایم اهمیتی نداشتند، پررنگ و پررنگ‌تر شوند، مدام توی ذهنم بچرخند و آزارم بدهند؛ اتفاقی که می‌تواند نشانه‌ی شروع افسردگی باشد؛ یعنی درست همان‌جایی که باید فوری وارد عمل شویم و کاری برایش بکنیم.

من هم همین کار را کردم: نوشتن را در کنار مشاوره پیش بردم تا بتوانم از این مرحله از زندگی‌ام به سلامت عبور کنم. مسلما نوشتن‌درمانی‌های من به همین ماجرا ختم نشد و طی چند ماه درمان سوگ، آن‌قدر از این در و آن در نوشتم که نوشته‌هایم از مرز ده‌هزار کلمه عبور کرد. من دوباره به زندگی عادی بازگشتم، اما این‌بار قوی‌تر، رهاتر و خردمندتر. با داشتن چنین تجربه‌ای، البته در کنار دانش کافی در این رشته، اکنون مدت‌هاست که این تکنیک را به مراجعانم نیز …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۳like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۴۵۱ مجله موفقیت تابستان ۱۴۰۴ منتشر شده است.