خانه رویایی<!-- --> | طاقچه

خانه رویایی

مجله داستان سار

۷ دقیقه مطالعه

bookmark
خانه رویایی

از روی هره پشت بام پایین پرید. خشتک شلوارش که شکافت، اهمیتی نداد. با آستین پاره‌اش هماهنگ‌تر شده بود. مهم این بود که روی بام خانه‌ی کناری رسیده بودند. بعد از درگیری صبح، حالا او بود که قصد داشت حیاط خانه‌ی خودش را دید بزند.

داودی همسایه‌ی دو خانه آن طرف‌تر، تماس گرفته بود. پرویز از شیراز تا اهواز بدون استراحت رانده بود، تا با چشمهای خودش ببیند، بلکه باور کند.

نیم‌خیز پشت هم می‌رفتند که صدای آژیر قرمز، شنیده شد. مردی فریاد زد "اکبر با آجی برید زیرزمین"

از خانه‌ی دیگری زنی اصرار می‌کرد چراغ‌ها را خاموش کنند. پرویز در چشم داودی، منتظر کسب تکلیف بود.

داودی چمباتمه زده و آرام گفته بود "الان تموم می‌شه" و به تقلید از او دست‌هایش را روی سر حفاظ کرده بود. صدای انفجار از خیلی دورتر شنیده شد. سکوت که حاکم شد، جرأت کرده از لبه‌ی هره سرک کشیدند.

پرویز با دیدن گاوی که وسط حیاط به درخت خرما بسته بودند، بی‌اختیار ایستاد. فشار دست داودی روی شانه‌اش، یکجور دعوت به آرامش بود. از سبزی‌هایی که اختر کاشته بود، هیچ اثری نبود و باغچه‌های کناری، محل نگهداری گوسفند شده بودند.

داودی با صدای آرامی گفت "می‌بینی آ پرویز؛ شما قبل رفتن گفتی کلید دادی به معاون آموزشی مدرسه. اما من وقتی این پاپتی‌ها رو تو رفت و آمد دیدم گفتم خبرت کنم، خو... به اینا که نسپرده بودی، ها؟"

پرویز …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره چهارم، ویژه‌نامه‌ی داستان جنگ، مجله داستان سار (اردیبهشت ۱۴۰۴) منتشر شده است.