
با قدمهایی محکم، پرانرژی، پرقدرت، شاداب و پرنشاط وارد اتاق انتظار در دفتر مشاوره میشود، خود را به منشی دفتر معرفی میکند و منتظر میماند تا نوبت او شود. دیگر مراجعان با تعجب به او نگاه کرده و از خودشان میپرسند که دختری چنین قوی و با اعتمادبهنفس بالا و حال خوب چرا به روانشناس مراجعه کرده است!
نوبت که به او میرسد با لبخندی زیبا و به آرامی وارد اتاق میشود و با سلامی آرام و دلنشین مینشیند.
حالتون چطوره؟
عالی؛ از این بهتر نمیشود.
(خوشحال میشوم که فرهنگ جامعه به سمت پیشرفت در زمینهی نیاز به مشاوره پیش میرود که نشانهی بالارفتن بلوغ فکری در جامعه است. درصورتیکه در گذشته فقط افرادی به مشاور مراجعه میکردند که مشکل روانی داشته و نیاز به درمان جدی داشتند.)
از او علت مراجعهاش را میپرسم و او در پاسخ میگوید که تصمیم به ازدواج دارد و برای مشاورهی پیش از ازدواج مراجعه کرده است. او صحبتهایش را یک سوال شروع میکند:
نمیدانم چرا اغلب افرادی که بعد از مراسم خواستگاری با آنها دورهی آشنایی را میگذراندم دچار مشکلات روانی عدیدهای بودند. در ظاهر اجتماعی، بسیار مودب و باشخصیت به نظر میرسیدند، ولی بعد از مدتی و با افتادن نقابها و رد شدن از سانسورها و در شرایط واقعی زندگی مانند ترس، عصبانیت، خستگی و... متوجه مشکلات عمیق آنها میشدم. دوست دارم بدانم ریشهی این مشکلات چیست و شما چه راهکاری را پیشنهاد میکنید که مجبور نباشم چنین آشناییهای تلخی را تجربه کرده و زمان مفید خود را از دست بدهم.
لطفا ابتدا کمی بیشتر دربارهی خودتان بگویید.
من دختری ۲۸ ساله هستم و مدرک کارشناس ارشد تربیت بدنی دارم و در دانشگاه تدریس میکنم.
میتوانید نوع مشکلاتی را که با هر کدام از خواستگاران خود داشتید به …