
عشق موافقان و مخالفان بسیار دارد. موافقانش میگویند دنیا بدون تجربۀ سرمستکنندۀ عشق چه ارزشی دارد؟ آنها معتقدند حتی اگر آدم در تمام عمرش هیچکس را پیدا نکرد که به او دل ببازد، باز هم، جستوجوی عشق بیمعنا نیست. درمقابل، مخالفان عشق این احساس را موقتی، فریبکار و غیرقابلاعتماد میدانند، چیزی که مثل آتشِ کاه سریع شعله میکشد، اما به همان سرعت هم خاموش میشود. در این میان، یک رواندرمانگر مدعی است راز عشق را بالاخره پیدا کرده است.
ایان — عشق رمانتیک -جستوجویش، ستودنش و ناکامی در آن- مشغلۀ ذهنی آدمهاست. مادر انگلیسیِ من، که در بار کار میکرد، به عشق میگفت «سرگرمیِ پنجدقیقهای»، چیزی که ابداً قابلاعتماد نبود و اساساً برای زنان خطرناک بود. مریلین یالوم، نویسندۀ فمینیست، عشق را ترکیبی مرموز، «اما سرمستکننده از رابطۀ جنسی و احساس» میدید. علیرغم این واقعیت که در ۵۰ سال گذشته عشق به مبنایی برای تعهد بلندمدت بین دو بزرگسال تبدیل شده که بیشتر از آنکه اقتصادی باشد احساسی است، تا قبل از شروع قرن بیستویکم، همۀ این تعریفها خوب بودند (امروز اکثر زنان توانایی مرد برای ابراز احساساتش را مقدم بر تواناییاش برای «امرار معاش» میدانند). عنصر اصلیِ ثبات خانواده، یعنی عشق، را منبع خوشبختی و رضایت از زندگی، کلیدِ سلامت فیزیکی و انعطافپذیری، و هدف اصلی زندگی دانستهاند. این موقعیتِ اسرارآمیزی که درونش میافتید حساس و سخت، و درعینحال خیلی اوقات زودگذر است: توافقی عمومی عشق را کشش جنسی به دوستی میداند که قبلاً بهترین قرارها را با او داشتهاید.
برای کسی مثل من که دشوارترین نوع رواندرمانی را برای زوجهای غمزدهای به کار میگرفت که دنبال اصلاح رابطهشان بودند، تمام این چیزها مسئلهساز …