قطور و باریک<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

قطور و باریک

مجله همشهری

۳ دقیقه مطالعه

bookmark
قطور و باریک

در ایستگاه راه‌آهن شهر نیکلایف، دو رفیق هم‌دیگر را ملاقات کردند. یکی قطور بود و دیگری، باریک. آقای‌قطور دقایقی قبل در ایستگاه قطار ناهار خورده بود. لب‌های چربش مانند آلبالوهای رسیده می‌درخشیدند؛ اما آقای‌باریک، که تا جا داشت چمدان، بقچه و جعبه بارش کرده بودند، تازه از واگن خارج شده بود. از او بوی ژامبون و قهوه به مشام می‌رسید. از پشت شانه‌هایش دو نفر سرک می‌کشیدند. یکی همسرش بود؛ زنی نحیف با چانه‌ای دراز و دیگری پسرش، نوجوانی کشیده با چشم‌هایی تنگ‌کرده. آقای‌قطور با دیدن آقای‌باریک بانگ زد: «پارفیری! …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۲ مجلهٔ همشهری (آذر ۱۴۰۳) منتشر شده است.