نردبان یعقوب<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

نردبان یعقوب

ساخته پرداخته

مجله حوالی

۱۵ دقیقه مطالعه

bookmark
نردبان یعقوب

اِتی خانم پیراهن سیاه پوشیده بود. دو طرفِ بالاتنۀ پیراهن جلوی سینه‌اش ضربدری آمده بود روی هم و یک گل سفید مصنوعی بزرگ درست جایی که چپ و راست ضربدری‌ها به هم می‌رسیدند، سنجاق کرده بود و همان‌جور که زل زده بود توی دوربین و هر دوتا دستش را باز کرده بود و از مچ توی هوا می‌چرخاند و آهنگ را لب می‌زد، روی نوک پا آن‌قدر می‌آمد جلو که گل سفید می‌چسبید به دوربین و تمام فیلم را پر می‌کرد. یعقوب یک دکمه را می‌زد و اتی خانم تند‌تند عقبکی برمی‌گشت سرجایش، می‌ایستاد و دوباره می‌آمد جلو. پنجاه بار عقب و جلو کرده بود. دو تا دکمه را با هم نگه می‌داشت. اتی خانم آرام می‌رفت عقب. پاهایش کش می‌آمد و خنده‌اش انگار روی صورتش لیز می‌خورد و انگشت‌هایش توی هوا مثل پر می‌شد و پشتش را می‌کرد به دوربین.

یک ماه بود که هر روز یعقوب اتی خانم را توی زیرزمین عقب و جلو می‌کرد. عروس و داماد و بزن و برقص‌های فامیل و عقد و آینه و شمعدان را می‌زد جلو تا برسد به همان چند ثانیه که اتی خانم رو به دوربین جلو می‌آمد و صدای خنده‌اش وسط آهنگ و شلوغی مهمان‌ها می‌چسبید به دوربین و یک جمله در گوش دوربین می‌گفت و از توی تلویزیون می‌زد بیرون. دلش نمی‌آمد اتی خانم را قیچی کند. چادر‌شب‌های کهنه را می‌کشید روی بند و بساط میکس و مونتاژ و همه‌چیز را خاموش می‌کرد و از پشت میز بلند می‌شد و از نردبان می‌رفت بالا و توی حیاط سیگار روشن می‌کرد. پله‌های زیرزمین را خودش چند سال پیش خراب کرده بود. می‌خواست دارهای چوبی پَچال(۱) را بیاورد بیرون و به ‌جایش میز و تلویزیون و وسیله‌های میکس را ببرد پایین. پَچال‌ها انگار توی زیرزمین کش آمده بودند. از پیچ پله‌ها رد نمی‌شدند و گیر می‌کردند. دلش نمی‌آمد بشکندشان. به ‌جایش پله‌ها را شکست تا پچال‌ها …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۱like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره نهم مجله حوالی (تابستان ۱۴۰۴) منتشر شده است.