رئیس سالخورده، لرزانلرزان آمد و رسید به صندلی ریاستش. آنقدر خسته بود که به جای نشستن، تقریباً خودش را پرت کرد روی صندلی. صدای قیژقیژی از صندلی درآمد. رئیس گفت: «این صندلی زپرتش دررفته و اسقاطی شده، دفتر ریاست صندلی نو لازم داره.» صندلی گفت: «هر چیزی بالاخره یه روز صداش …
این نوشته را پسندیدی؟
۱
اطلاعات چاپ
این نوشته در شمارهٔ ۱۴۲ مجلهٔ همشهری (آذر ۱۴۰۳) منتشر شده است.