الهه مادر<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

الهه مادر

مجله همشهری

۵ دقیقه مطالعه

bookmark
الهه مادر

تاچمن از مبل جلوی خانه‌باغ بلند می‌شود. هوای دل‌انگیزی که نظیرش در هوای شرجی و پررطوبت هند نبود، به ریه می‌دهد. همه‌چیز آبادی برایش تازگی دارد. رابط تجاری‌اش دعوتش کرده بود تا از نزدیک بادام‌های صادراتی را ببیند و با کشاورزها برای خرید و فروش بادام حرف بزند. به شاخه‌های درختان خیره می‌شود. با چشم دنبال دانه‌ای بادام می‌گردد که از چوب بادام‌تکان‌ها دررفته و هنوز به شاخه‌ها مانده باشد. زیرلب از الهه مادر به‌خاطر این‌سفر تشکر می‌کند. بعد از برگشت به هند حتماً باید با هیرا به معبد برود و برای خدایان مراسم عودسوزانی راه بیندازد. مصطفی کنار استخر بزرگ آب ایستاده است. از سطل بزرگی برای ماهی‌های استخر خوراک می‌ریزد و با موبایل صحبت می‌کند. صدای نازک و دخترانه‌ای از بلندگوی موبایل شنیده می‌شود.

ـ بابا جونم...کجایی؟ کی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۲ مجلهٔ همشهری (آذر ۱۴۰۳) منتشر شده است.