
ـ چی شده؟ کابوس دیدی؟
نرگس دوباره جیغی کشید و هراسان مچ دست آیدا را گرفت. صدای خشن و بمی بلند شد: «بیریخت ما رو زابرا کردی که چی؟ الان حالیت میکنم.» شهین هیکل سنگین خود را که از تختش بلند کرد، آیدا با تشر تندی گفت: «حالا تو هم آروم بگیر! خواب بد دیده.» شهین نشست و گفت: «تو هم هی ادای آدم خوبا رو در بیار؛ تازهوارد حالبهمزن!» خودش را روی تخت ول کرد. تخت چنان تکانی خورد که چیزی نمانده بود ارمغان از طبقه بالای تخت پرت شود کف زمین. پتو را روی سرش کشید و خوابید.
سکوت در روشنایی کمجان چراغهای راهروها لغزید. صدای تکسرفهای و صدای راهرفتن چندنفر از دور به گوش رسید. آیدا بلند شد و جلوی در نردهای ایستاد. دو نگهبان، شادی را از طبقه بالا بهسمت محوطه اجرای احکام میبردند. نرگس از همانجا که نشسته بود، عبور سریع آنها را دید. صدای بازوبستهشدن در اصلی بند به گوش نشست و دل آنها را لرزاند. بغضها، اشک شد و …