
یک، دو، سه. در این فیلم که هماکنون ضبط میشود، شما لحظۀ پراضطراب تولد ناصر را مشاهده خواهید کرد. یقین دارم گمان میکنید دوربین را جلوی صورت خود گرفتهام و این حرفها را میزنم، اما نه. یک «سوسَری» یا به قول شما یک سوسک روبهرویتان است. دوربین درست روی بالهای براق پلاستیکی ناصر متمرکز شده و بخشی از سر او نیز در قاب قرار دارد. او تنها کسی بود که در سلول من تبدیل به سوسری شد و مُرد.
وقتی از جایجای زندان میشنیدم که میگفتند یک نفر از همسلولیهایمان شب خوابیده و صبح در قامت یک سوسک بیدار شده و سپس مُرده، خودم را بالای سر او میرساندم. عقیدۀ زندانبانها بر این بود که زندانی فرار کرده و هرچه همسلولیاش به آنها میگفت که خودش سوسک شدن او را به چشم دیده نمیپذیرفتند؛ اما من باور داشتم و پس از اینکه همگی محل حادثه را ترک میکردند، دولا میشدم و سوسک مُرده را درون جیبم میگذاشتم. چراکه آنها به خاطر بلایی که حبس بر سرشان آورده بود مستحق زندگیِ دوباره بودند؛ مخصوصاً ناصر. حساب این جوانک را بعد از دانستن جرمش از دیگر زندانیها جدا کردم و الان دو ساعت میشود که منتظر جواب دادن ترکیب شیمیایی درونِ دبه بر فیزیک او هستم و به محض مشاهده، نشانتان خواهم داد. تا آن موقع بگذارید از اوضاعم بگویم؛ البته اگر برایتان مهم باشد.
دقیقاً سه روز میشود که به مرخصی آمدهام تا مقدمات این تولد را فراهم کنم. در این سه روز به طور مداوم هوای اینجا گرفته و باد شدیدی میوزد. با این اوصاف، دیگر نمیتوان وضع زیرزمین را تحمل کرد. تشکی که زیرم میاندازم خیسی زمین را پس میزند؛ چنانکه باعث پهلودرد مداوم شده است. به هر حال سمیرا اگر در حال تماشای این ویدیو هستی، بهتر است از این ثانیه به بعد را مادرت هم …