صدای مقتول<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

صدای مقتول

مجله همشهری

۹ دقیقه مطالعه

bookmark
صدای مقتول

من فقط صدا داشتم. همه‌چیز را می‌دیدم و همه را می‌شناختم. بعد از مرگم گذشته و آینده را نشانم داده بودند. صدایم طوری بود که با شنیدنش همه فکر می‌کردند نوزادی سینه پرشیر مادرش را می‌خواهد؛ اما آن صدا، نوای دردکشیدن و جان‌کندنم بود که در دنیا باقی مانده بود و خاموش نمی‌شد.

نُه هفته‌ عمر داشتم که مرا در مطب دکترصولتی تکه‌پاره کردند. بعد از مردنم آوای جان‌کندنم از بلندگوی مسجد روستای پلکانی سگستان پخش می‌شد؛ بلندگویی که نوک گنبد برجسته و ایزوگام خورده چفت شده بود. صدایم می‌پیچید توی کوچه‌های باریک و شیب‌دار و تا قبرستان کنار درخت‌های بلوطِ روی تپه‌ خاکی می‌رفت. مسیر رفته را برمی‌گشت. به دروپنجره‌های لق خانه‌ها می‌خورد و گرومپی صدا می‌کرد. در جست‌وجوگر اینستاگرام کلیپ‌های صدایم وایرال شد و همه را ترساند. اهالی سگستان فقط فالوور پیدا کردند؛ اما هیچ‌کس به کمک‌شان نیامد، از ترس این‌که مبادا شومی منطقه دامن‌گیرشان شود. تنها در کپشن‌هاشان هشتگ‌های مشترکی زده بودند؛ #صدای_شوم، #ما_همه_سگستانی_هستیم، #شیرخواره_بچه.

روز اول ماجرا، شاه‌محمد و فیروز روی بام مسجد رفتند تا بلندگو را از جا بکنند. روی چهاردست‌وپا زانو کوبیدند و آهسته‌آهسته جلو رفتند. همه‌ اهالی دور مسجد حلقه زده و زیرلب ورد می‌گفتند. شاه‌محمد و فیروز به نردبان رنگ‌پریده و پوسیده پای گنبد رسیدند. موج‌ صدا به عقب هل‌شان ‌داد و زانوهاشان پوسته نقره‌ای ایزوگام را کند. گونه‌هاشان را ورز داد و موهاشان را سیخ‌سیخی کرد. یک متری که عقب رفتند موج صدا قدرت هل‌دادنش را از دست داد و آن‌ها هم نعره‌زنان از لبه‌بام پایین پریدند. زن‌ها و مردها که کنار تنه‌ بلوط سال‌خورده و خمیده مسجد ایستاده بودند، به سرشان کوبیده و هروله‌کنان و جیغ‌زنان به …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۱ مجلهٔ همشهری (مهر و آبان ۱۴۰۳) منتشر شده است.