
اگر بخواهیم اندیشۀ فیلسوفان بزرگ تاریخ را تنها در یک کلمه خلاصه کنیم، مطمئناً این کلمه برای میشل فوکو «قدرت» خواهد بود. فوکو، در طول سالهای متمادی، بسیار به قدرت اندیشید، تعریفهای قدیمی ما از این مفهوم را در هم شکست و شیوههای زیرکانه و بسیار پنهانِ عملکرد قدرت در جامعه را مرئی کرد. با آنکه سی سال از مرگ او میگذرد، اما این صورتبندیها امروز هم به همان اندازه تازه و کاربردیاند.
ایان — تصور کنید از شما خواستهاند تاریخچهای بسیار کوتاه از فلسفه بنویسید. شاید برای گنجاندن تنوع بیحد و حصر فلسفه در چند جملۀ کوتاه به چالش کشیده شوید. یکی از کارهایی که میتوانید انجام دهید این است که بهدنبال واژهای باشید که به بهترین شکل اندیشههای هر فیلسوف بزرگی را در بر داشته باشد. افلاطون «مُثُل» را داشت، رنه دکارت «ذهن» را و جان لاک «ایدهها» را، بعدها جان استوارت میل «آزادی» را آورد. در فلسفۀ متأخر کلمۀ ژاک دریدا «متن»، کلمۀ جان رالز «عدالت» و کلمۀ جودیت باتلر «جنسیت» بود. طبق این بازی کوچکِ خانوادگی، کلمۀ میشل فوکو قطعاً «قدرت» خواهد بود.
فوکو یکی از مهمترین اندیشمندان قرن بیستم است و، طبق برخی فهرستها، مهمترین چهره در علوم انسانی و علوم اجتماعی است. دو کتاب بسیار برجستۀ او یعنی مراقبت و تنبیه: تولد زندان (۱۹۷۵) و اراده به دانستن (۱۹۷۶) منابع اصلی تحلیلهای او از قدرت هستند. اگرچه، جالب است بدانیم که فوکو را همیشه بهخاطر کلمۀ خاصش نمیشناختند. او تأثیر چشمگیر خود را ابتدا در سال ۱۹۶۶ و با انتشار کتاب نظم اشیا به دست آورد. عنوان فرانسوی و اصلی کتاب حس محیط روشنفکریای را که کتاب در آن نوشته شده بهتر منتقل میکند: کلمهها و چیزها (۱). فلسفه در دهۀ ۱۹۶۰ ، خصوصاً در میان معاصران فوکو، …