ثریا رفته گل نوروز بچیند<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

ثریا رفته گل نوروز بچیند

کیهان بچه‌ها

۴ دقیقه مطالعه

bookmark

تا باد سرد هو مي‌كشيد و مي‌خورد به صورتش، دماغ گرد و كوچكش قرمز مي‌شد. دست‌هايش را زيربغل پنهان مي‌كرد تا باد پاييز بگذرد و نمي‌گذشت. روسري آبي داشت با گل‌هاي سفيد ريز. تكيه مي‌داد به ديوار كاه‌گلي خانه‌شان. اگر سرش پايين نبود و گالش‌هاي تازه‌اش را تماشا نمي‌كرد، نگاهش را مي‌دوخت به هيچ‌جا.«حاتم» پدرش بود. پا به سن گذاشته و عليل. شكسته‌بند«چيچك‌لي» رفته بود روي پايش تا پاي راست در رفته‌اش را جا بيندازد. صداي تقي درآورده بود و فرياد حاتم رفته بود آن سوتر از حمام ده، كنار رودخانه. سليمان دلاك گفته بود كه جايش انداختم و نينداخته بود و پاي در رفته را از لگن به پايين شكسته بود. اين را چندماه بعد دكتري كه به درمانگاه تازه ساخته شده‌ي آبادي آمده بود، گفته بود.

حميده‌خاتون‏مادر‏ثريا‏بود‏كه ‏كار مي‌كرد …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره‌ی ۲۸۹۷مجله‌ی کیهان بچه‌ها (پاییز ۱۳۹۳) منتشر شده است