
دویدن لازمه نوشتن است؛ مثل همان قلمی که روی کاغذ میدود تا ردی از خود جای بگذارد. مثل انگشتانی که میدوند تا حروف را کنار هم بنشانند، یا حروفی که دنبال نشانگر میدوند تا بر دل سفید نمایشگر رایانه حک شوند و درنهایت چشمهایی که روی صفحه کتاب میدوند تا یک اثر تألیف شده را بخوانند. «علیرضا محمودی ایرانمهر» از آنهاست که نه فقط روی کاغذ، نمایشگر و کتاب، که در دل زندگی میدود. میدود و میاندیشد، میدود و میشناسد، میدود و میگذارد سکوت درونش، ایدهها را در ذهنش برقصاند. سپس قلاب میاندازد و از آن میان، جذابترین را صید میکند، میپروراند و دستآخر خوراکی مطلوب بهخورد مخاطب مشتاق اثرش میدهد. او در زندگی، دست در جیب و سوتزنان راه نرفته، بلکه همان روزهایی که در پارک لاله میدویده تا ذهنش را آماده نوشتن داستان کند، در سینما هم مینوشته، در رادیو هم مثل مسابقات و جشنوارههایی که از آنها سربلند بیرون آمده، موفق بوده و داستانهایش کماکان در نشریات معتبر جهانی به چاپ میرسند. او حالا جایی در گیلان، دستدردست داستان، هنوز هم میدود و زندگی را سیر تماشا میکند.
نویسندگی درآمد چندانی ندارد؛ اما میتوان در این مسیر راهی یافت تا بتوان بهعنوان یک شغل روی آن حساب باز کرد؟
وقتی که واقعاً دلتان بخواهد نویسندگی را حرفه خود قرار دهید، مثل هرکار دیگری راهی برایش پیدا میشود. البته به این شکل نیست که فقط از راه نوشتن داستان و انتشار کتاب بشود درآمد داشت. برای امرارمعاش، شما ناگزیرید درکنارش کارهای دیگری مرتبط با نویسندگی انجام بدهید؛ مثل نوشتن برای مطبوعات و سینما، آموزش و مواردی مثل این. داستان و رمان برای من خیلی دوستداشتنیتر از دنیای سینما است؛ هرچند داستان بهمعنای واقعی خیلی بازدهی …