
از لحظه تحویلسال ۱۴۰۳خبری نیست. تقویم را ورق میزند و به بالای صفحه نگاه میاندازد؛ جمعه ۱ تیر ۱۴۰۳! صدایش را بلند میکند تا مرد که روی کاناپه دراز کشیده و کانالها را بالاوپایین میکند، بشنود.
ـ چرا این تقویمی که خریدی بهار نداره؟
ـ بهتر. دیگه لازم نیست، خونهتکونی کنیم و هفتسین بچینیم. تازه اردیبهشت هم نمییاد تا تولدت بشه و یه سال پیر شی. بچهمدرسهایها هم یهراست میرن تعطیلات تابستونی؛ بدون امتحان خرداد.
ـ چرند نگو! حالا این تقویم بهار نداره، دلیل نمیشه که کلاً بهار نباشه. فردا میرم از کتابفروشی معتبر یه دونه کاملش رو میخرم.
مرد سرش را تکان میدهد و صدای تلویزیون را تا ته بلند میکند. زن با انگشت خاک روی میز را پاک میکند و میگوید: «آخرش هم خونهتکونی رو تموم نکردم. اما... اما چرا تقویم بهار نداشت؟» بعد انگار که تلنگری خورده باشد، مثل نیشگونگرفتهها تکانی میخورد و میگوید: «خجالت …