نگاهم کن<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

نگاهم کن

مجله همشهری

۷ دقیقه مطالعه

bookmark

چرا نگاه نمی‌کنی؟ دست‌پیش گرفتی تا پس نیفتی؟ فکر نکن با بی‌محلی‌‌هایت همه‌چیز را گردن می‌گیرم. اگر برایم قیافه بگیری، به خیالت قبول می‌کنم که من مقصر بودم؟ یا این‌که خیال می‌کنی تو بی‌گناهِ بی‌گناه بودی؟ گناه که نه، تقصیر. می‌خواهی بگویی که خودت هیچ تقصیری نداشتی و همه کاسه‌کوزه‌ها را سر من بشکنی؟ اصلاً بیا حساب‌وکتاب کنیم ببینیم کدام‌مان بیشتر سهم داشتیم در این ماجرا؛ من یا تو؟

قبول، پیشنهاد من بود. گفتم ماه‌عسل فقط مشهد؛ تو هم قبول کردی. سریع و بی‌معطلی قبول کردی. تو بیشتر از من عاشق مشهد بودی. هنوز هم هستی؟ همیشه می‌گفتی قبله قلب‌مان حرم حضرت رضاست. با اشتیاق قبول کردی؛ اما سرِ زمان رفتن شروع کردی به چانه‌زدن. گفتی عید نه، روزعاشورا. نزدیک بود چشم‌هایم از حدقه بیرون بزند. گفتم: «کدوم آدم عاقلی، عاشورا می‌ره ماه‌عسل؟» دستی به ریش چند روزه‌ات کشیدی و گفتی: «ما که آمار همه ماه‌عسل‌های دنیا رو نداریم. از کجا معلوم که قبل از ما کسی نرفته باشه؟» خندیدم و گفتم: «آدم‌های دیوونه و خل‌وچل مثل تو کم نیستند.» ناراحت شدی. شاید هم تظاهر کردی به ناراحتی؛ از آن قهرهای مصلحتی. سرت را پایین انداختی. چه‌قدر دوست‌داشتنی‌تر می‌شدی وقتی موهایت توی صورتت می‌ریخت. اخم کردی و با انگشتر عقیقت بازی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۰ مجلهٔ همشهری (خرداد ۱۴۰۳) منتشر شده است.