فال کوزه<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

فال کوزه

مجله داستان

۵ دقیقه مطالعه

bookmark

روز اول پنجه[۱] بود. نِزموکِ[۲] برف کلاهکی سپید بر سر کنگره‌های خانه‌باغ نشانده بود. آفتاب خیال آمدنش را پشت ابرها به انتظار گذاشته بود و انگار تا پسین[۳] هم، نمی‌خواست قدم پیش گذارد. تِغار جلوی صُفّه[۴] از سیب‌زمینی‌های که زن‌ها همراه آورده بودند، پُر بود. بالای رَف، آینه‌ای دور فیروزه‌ای بود با کاسه آب و دُوره‌ایی[۵] که طوقه‌ای از لعاب سبز بر دهانه و گردنش نقش شده بود. کوزه‌ای هم در کنار همه‌شان بر دیواره طاقچه تکیه زده بود.

نوه اول مادر بزرگ بودم. به من می‌گفت: «خان نوه!» دختری بودم با آرزوهای بسیار! نگاهم به زن‌ها بود که بیخوک[۶] هم نشسته و لب‌هاشان به گَف‌زدن، شادی می‌کردند و کدورت‌ها را دور می‌ریختند. خانه‌تکانی‌هاشان تمام شده و دانه‌های گندم سفره هفت‌سین‌شان را سبز کرده بودند. بچه‌ها، در انتظار لباس و کفش نو، خستگی یک سال را دور هم با چای و بازی، تقسیم می‌کردند.

دوره را برداشتم. پیش آمدم. دست‌هایی که تندتند سبزی آش‌رشته اولین شنبه سال نو را پاک …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۳۹ مجلهٔ همشهری (فروردین و اردیبهشت ۱۴۰۳) منتشر شده است.