"غروب بید غروب هَمو شویی که یه گردان غواص زِدَن به دل اُ. هراسون و سراسیمه انگاری که گُنج زده باشَدِش در خونه رو باز کرد و با صورت خیس از اشک نشست پایین پام زار زار به گریه کردن، گفتُم خدایا این بچه دوباره چشه! کجا، چه گندی زده که میخواد باز دل مُونه نرم کنه که پادرمیونیشه کُنُم. اشک چشاشو با دامنُم پاک کرد و گفت: ننه غلط کردم، مونه حِلال کن، دیگه اون روزای تاریک و نفرین بازیت به سر رسید مو بهخاطر همه روزایی که به خطا رفتم توبه کردم، میخوام همونی بشم که آرزوشه به دل داشتی. گریه امونشو بریده بید گفتُم: حتماً این بازی جدیدته ها؟! گفت: نه ننه باورم کن، به سیدعباس بازی نیست خواب آقامو دیدم اما ازم رو برگردوند گفت حلالت نمیکنم دلم لرزیده میخوام دل تو و آقامه به دست بیارُم میخوام برم جنگ، این بار با همیشه فرق میکنه، یک عمر سی تو زیرآبی رفتم حالا وقتشه سی دشمن. بعد رختاشه جمع کرد و به حالت غریبی برگشت تو چشام نگاهی کرد و گفت ننه از طرف مو از همه حلالیت بطلب... بعدم راهشه گرفت و رفت، رفت که رفت... ."
این تنها روایت معتبریه که جاسم خلاف رو غلاف کرده، متنبه شده و سر به راه... هرچند که گاهاً تو تمام این سالها روایت توسط خاله حلیمه یعنی ننهی جاسم محتواش کم و زیاد شد اما ماهیتش تغییر نکرد، اینکه جاسم سربه راه شده و فلسفه خلاف را به بند کشید. مثلاً یک بار شب عاشورا وسط مراسم عزاداری خاله حلیمه باشو ابراهیم، بزرگ محله رو کشیده کناری و بهش گفته بوده:
"باشو مو از سن و سالم زیادی رد شده مغزُم اونجوری که باید یاری کنه نمیکنه، خوب که نشستُم فکر کردُم او شو جاسم قسم سیدعباسِ نخورد جون مونه قسم خورد"
و بعد به باشو تاکید کرده که آدمیزاده و میخواد فردا تو یه وجب جا بخوابه تو قسم خوردن اون …