
آرتور شوپنهاور میگوید: زندگی همچون آونگی میان رنج و ملال در نوسان است. از نداشتن چیزها رنج میبریم و وقتی هم که به آنها میرسیم، ملول و خسته میشویم. جان استوارت میل، فیلسوف فایدهباور انگلیسی، طی یک فروپاشی روانی در دوران جوانی به این ملال پی برد. آیا میتوان نوعی از خوشبختی، شادی و لذت را در جهانی آرمانی یافت، جهانی که در آن همۀ چیزهایی که میخواهیم برآورده شدهاند؟
نیویورک تایمز — در پاییز سال ۱۸۲۶، فیلسوف انگلیسی جان استوارت میل [۱۸۰۶-۱۸۷۳] دچار نوعی فروپاشی روانی یا، به قول خودش، گرفتار «بحرانی» در «سرگذشت روانی»اش شد.
میل از پانزده سالگی شدیداً تحتتأثیر افکار دوست نزدیک پدرش، جرمی بنتام، قرار داشت. بنتام طرفدار اصل فایده [۱] بود، این ایده که همۀ اقدامات انسانی باید معطوف به خوشبختیِ حداکثریِ اکثریت افراد باشد. میل بیشتر انرژی جوانی خود را صرف ارتقای این اصل کرد، آن هم با تأسیس «انجمن فایدهباوران» [۲] (گروهی کوچک که کمتر از ده نفر عضو داشت)، انتشار مقالاتی در مجلات عمومی و ویرایش دستنوشتههای دشوار بنتام.
او تصور میکرد فایدهباوری مستلزم اصلاحات اجتماعی مختلفی است: بهبود روابط جنسیتی، افزایش دستمزدها، حمایت بیشتر از آزادی بیان و گسترش افراد واجد شرایط رأی در بریتانیا (ازجمله دادن حق رأی به زنان).
کارهای زیادی باید انجام میشد اما میل به کارهای سخت عادت داشت. در زمان کودکی، پدرش او را تحت نظام آموزش خانگی بهشدت سختگیرانهای قرار داده بود. بین هشت تا دوازده سالگی، او کل هرودوت، هومر، گزنفون، شش محاوره از افلاطون (به زبان یونانی)، ویرژیل، و اووید (به زبان لاتین) را خوانده بود و با شدتی فزاینده به خواندن ادامه میداد. او همچنین فیزیک، شیمی، نجوم و ریاضیات را یاد …