
گاهی برای نقاشیهای کودکان ارزش چندانی قائل نمیشویم، چون شباهتی با واقعیت ندارند. چند تا خط زیگزاگی یا آدمکهایی که دست و پایشان به کلهای بیضیشکل چسبیده است. بااینحال، مطالعهٔ فرایند نقاشیکشیدن کودکان نشان میدهد آنها دغدغهٔ چندانی برای «واقعگرایانه»بودن نقاشیهایشان ندارند. نقاشی برای آنها مخلوطی است از داستانها، صداها، نمادها و خاطرهها. آنها چند دقیقه در نقاشیشان زندگی میکنند و سپس سریعاً آن را از یاد میبرند.
آتلانتیک — لحظاتی که دندانپزشک یا همکارمان هنرمندیِ بیمعنیِ کودک خردسالش را به نمایش میگذارد صدرنشینِ فهرستِ تعاملات اجتماعی ناشیانه است. بیننده ممکن است فکر کند که این کار هنری -یا دستکم واقعیت وجود آن- بانمک است. یا شاید فکر کند مضحک یا خیلی وحشتناک است. در هر دو حالت، واکنش متداول این است که لبخند بزند و بپرسد: «قرار بوده چی باشه؟»
دست آخر، این مخلوقات بهندرت شبیه به چیزی «واقعی» یا کاملاً تشخیصپذیر هستند. بعد از سؤالکردن از والدین دربارهٔ کار هنریِ کودکشان، یک عالم الگوهای رفتاری منحصربهفرد کشف کردم. یک خانهٔ یکوری (یا شاید هم چاقو؟!)؛ دندانی غولپیکر شبیه به آبنبات؛ یک مثلاً پرتره از خود که یک بیضی است و چند خط زیگزاگ در وسطش. تماشاگران ترجیح میدهند اینطور چیزها را بهعنوان پردازشهای هنری بیقاعدهٔ کودکان به شوخی بگیرند. اگر نقاشی رسمشده غمناک یا عصبی به نظر برسد، ممکن است نگران شوند که معنی آن چیست؟
اما طبق نظر متخصصان این واکنشها برآمده از درکی منسوخ از نقاشی کودکان است. روانشناسان از قرن بیستم معمولاً فرض میکردند بچهای که بتواند چیزی را واقعگرایانه ترسیم کند به سطح بالایی از رشد در نقاشی رسیده است. آنها معتقد بودند وقتی کودک …