
نیویورکر — کارل اوه کناسگور، نویسندۀ نروژی، در بیشتر سالهای دهۀ اخیر در دستۀ نویسندگانی جای داشته است که دنبالهرو وینفرید گئورگ زیبالد بودهاند، کسی که قدرت آثارش ناشی از آتشبسی پُرتنش و، گاه، ناپایدار بین حقیقت و داستان است. زیبالد به ماهیت ذهنی تاریخ علاقه داشت و علاقهمندی دیگر او تنش بین مقیاس کلان و مقیاس فردی بود، در اولی، رویدادهای تاریخی جهان با نظر به گذشتهها درک میشوند و، در دومی، رویدادهای جاریِ زمان حال بررسی میشوند. بازگویی امروزی امیال زیبالد کمی متفاوت است، تا جایی که به چنگ خودتکانگاری [۱] مفرط و پرجاذبهای افتاده است. رمان موسوم به خودداستان [۲] رمانی اجتماعی است که بهکلی زیر و رو شده است؛ زندگی، در دستان خودداستاننویس، در حکمِ جهانی کوچک است. کناسگور، بهطور ویژه، در تلاش بوده است تا جزئیات رویدادهایی را بازآفرینی کند که او را شکل دادهاند. او در نبرد من [۳]، رمان خودزندگینامهای شش جلدیاش، به قرابت روانی نافذ و برندهای دست یافته است که گاه کُشنده و زجرآور و گاه کاملاً اعجابانگیز است. با خواندن اثر کناسگور درمییابیم که حتی پیشپاافتادهترین امور روزمره نیز، اگر نگوییم آکنده از معنا، دستکم سرشار از زیبایی هستند، که این زیبایی میتواند معنای خاص خودش را داشته باشد.
ما در کنار فراز و نشیبهای جدی زندگی کناسگور -باخبرشدن از لغزشهای والدینش، طردشدن از سوی برادر، معشوقان و دوستانش، کشف موسیقی و ادبیات- ناچیزترین جزئیات را نیز با او تجربه کردیم. چندین و چند فنجان چای و قهوه ریختیم. روی نان کره و مربا مالیدیم. ماهی فراوریشده خوردیم. موسیقی گوش دادیم. صفحات کتابها را ورق زدیم. در میانۀ این صحنهها، که تقریباً در لحظه نقل شده بودند، کناسگور تأملات …