
وقتی در دنیای ادبیات نویسندهای بزرگ ظهور میکند، اتفاقِ اجتنابناپذیر دیگری هم میافتد که معمولاً اهالی ادبیات را سرخورده میکند: صدها نویسندۀ جوان میکوشند تا از سبکِ غول ادبی جدید تقلید کنند و حاصل کارشان ناموفق و کلیشهای از آب درمیآید. اما در اتمسفرِ ادبی تازهای که به راه افتاده، کسی تمایلی ندارد که آثار آن نویسندۀ اصلی و مقلدانش را نقد کند، چراکه ممکن است برچسبِ واپسگرایی بخورد و متهم شود. ماریا آلبانو معتقد است ویرجینا وولف چنین موقعیتی پیدا کرده است.
کریتیک — نویسندگان کمی توانستهاند افسار تخیل عامه را، به اندازۀ ویرجینیا وولف، محکم در دست بگیرند. او در زمانهای میزیست که، با استعانت از کلمات ملکه ویکتوریا، هنوز به زنان به چشمِ انیسومونس مردها نگریسته میشد. در چنین فضایی، او برای ضمیمۀ ادبی تایمز مرور ادبی نوشت و استقلالش را نخست از این رهگذر به دست آورد و سپس چاپخانۀ خودش را تأسیس کرد و چندین رمان، داستان کوتاه و مجموعه مقالاتی پیشرو منتشر کرد. او بسیار به تغییراتی که عصر جدید با خود آورده بود حساس بود و باور داشت که ادبیات باید حق مطلب را دربارۀ پیچیدگیهای آگاهیِ مدرن ادا کند؛ به همین خاطر فُرم رمان را بهکلّی متحول کرد.
شهرت او هرچه باشد نابجا نیست. باوجوداین، از وقتی که فمنیستهای دانشگاهی آثار وولف را در دهۀ ۱۹۶۰ احیا کردند، متون انتقادیای دربارۀ او نوشته شد که ماهیت یکطرفهای داشت. دراینباره نکتهای هست که باید گفته شود. شاهکار مدرنیستیای همچون اولیس اثر جیمز جویس هم دستکم در معرض برخی مذمتها قرار میگیرد، اما عظمت وولف در تمامی جنبههای آثارش گویی بیچونوچراست و مخالفت با آن به معنای این است که آدم خودش را زیر سؤال ببرد. در چنین فضایی منتقدان …