در این دیار، هرکس برای خودش و قدر خودش، اوسنه و روایتی دارد. اوسنه استاد «سعید تشکری» هم حکایتی دارد که بس شنیدنی، خواندنی و آموختنی است. علاقه به هنر از همان زمان کودکی در او ریشه دواند. ریشهدواندن، جوانهزدن، روییدن و روییدهشدن با قدکشیدن او متوقف نشد، بلکه عمیقتر هم شد؛ اما استاد قانع به این بودنوشدنها نبود. میخواست از آسمانها، شیرینترین قصهها و داستانها را بگوید و بنویسد.
او به دنبال معجزهای میگشت که آن را به تماشا ننشیند؛ بلکه در سایهسارش، شب قدرش را کامل کند آن هم با کتابت و نوک قلم به تخمچشمزدن. رمان «بار باران» را کنار نگاه امام رئوفش نشست و نوشت. شد بستنشین حضرتش تا ایاغ آقا باشد و مُهر کتابت او را به مِهرش گره بزند و تمام عمر خادمش شود. هم جسموجان، نو کرد و هم روحودیده را. هوا، هوای عاشقی بود. قرارهای دلدارگونهاش در هر سحرگاه را خوب به …