«معلم ثانی» یا «مؤسِّسِ فلسفۀ اسلامی»؟<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

«معلم ثانی» یا «مؤسِّسِ فلسفۀ اسلامی»؟

تأملی دیگرباره بر ایدۀ «تأسیس» فلسفۀ اسلامی

نقدنامه علوم انسانی

۱۴ دقیقه مطالعه

bookmark

فیلسوفان مسلمان در بزرگ‌داشتِ یاد فارابی، نام معلم ثانی به او دادند تا تلاش ارجمندش را در ردیف کار سترگ معلم اول، ارسطو، قرار دهند. ایشان هویت مستقلی به‌ نام «فلسفۀ‌ اسلامی» نمی‌شناختند، تا برایَش مؤسسی بجویند. آنان دریافته بودند که بدون «تعلیم» از فارابی، راه به سرزمین «علم» نخواهند برد؛ چه، او بود که نقشۀ این سرزمین را به‌دقت و بر اساس روش برهانی طراحی کرده بود و سراسر دانش‌ها را در ساختاری سازمند به یکدیگر پیوند داده بود. نزد ایشان، تعبیر «معلم ثانی» بیش از هر چیز پیوستگی و تداوم راه دانش را به ذهن می‌آورد و بر «روشِ» دیگرگونِ شناختِ «علمی» دست می‌گذارد که بدون «معلم» آموختنی نبود.

تعبیر «معلم ثانی»، فیلسوف امروزین را نیز با درک دیگرگونِ فیلسوفانی آشنا می‌کند که به‌رغمِ ستیهشِ اهل ظاهر با هر‌ دانشِ برآمده از سرچشمه‌های غیرنقلی، به‌آسانی می‌توانستند آن را برای فارابی و شگفت‌تر از آن، تعبیر «معلم اول» را برای ارسطوی یونانی به‌کار برند؛ بدونِ آنکه گمان برند این «تعلیم»، سبب‌سازِ سستیِ دین شود. آنان اگر از فلسفه می‌گفتند، نه در تلاش بودند تا فلسفۀ دین اسلام را بگویند، نه می‌خواستند با فلسفه از اسلام دفاع کنند، نه می‌کوشیدند تا فلسفه را اسلامی کنند و نه ساده‌انگارانه گمان می‌داشتند که فلسفه می‌تواند «از آنِ» مردمانی خاص مانند یونانیان یا مسلمانان باشد. برای آنان، فلسفه نه «فلسفۀ اسلام» بود، نه «کلام اسلامی»، نه «فلسفۀ اسلامی‌شده» و نه «فلسفۀ مسلمانان». برای ایشان، فلسفه، فلسفه بماهی بود و به‌همین‌خاطر نیز جایگاه استوار خویش را در تاریخ فلسفه به دست آوردند.

ایشان فلسفه را بنا بر نیاز ژرف و عقلانی خویش می‌خواستند؛ هرچند بیشترِ آنان میان این نیاز ژرف و دین‌داری خود، ستیزه‌ای …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱ مجلهٔ نقدنامه علوم انسانی (شهریور ۱۴۰۲) منتشر شده است.