
داستانهایی که ایشیگورو مینویسد عمیقاً شبیه رؤیاهاست. شخصیتهایش واقعی نیستند، اما صحنههایش چنان تکاندهنده دنیای بیرون را به نمایش میگذارند که ازآنپس همهچیز رازآمیز و غیرعادی به چشم میآید. مارگارت آتوود و چهار نویسندۀ دیگر، به بهانۀ آخرین رمان ایشیگورو که بهتازگی منتشر شده است، هر یک محبوبترین رمانشان در میان آثار ایشیگورو را انتخاب کرده و دربارۀ آن نوشتهاند.
گاردین —
هرگز رهایم مکن
ایشیگوروی محبوبِ مارگارت آتوود
رمانهای ایشیگورو هیچوقت از موضوعی حرف نمیزنند که در ظاهر نشان میدهند و هرگز رهایم مکن نیز از این قاعده مستثنا نیست.
راوی داستــان، کتــی اچ، به وارســـی روزهــــای دانشآموزیاش در تشکیلاتی بهظاهر دلانگیز به نام هیلشم میپردازد، تشکیلاتی که، با هدف تأمین اندام برای افراد «نرمال»، به پرورش بچههای شبیهسازیشده مشغول است. این بچهها پدر و مادر ندارند و نمیتوانند بچهدار شوند. آنها پس از بالغشدن در نقش «پرستار» به بچههایی خدمت خواهند کرد که به مرحلۀ برداشت اندام رسیدهاند؛ سپس خود پرستاران هم برداشت خواهند شد.
این فعالیت در لفافهای از حسن تعبیر پیچیده شده است: دنیای بیرونی حرص منافع دارد، اما نمیخواهد به بیرحمی اعتراف کند. هر اعتراضی که زمانی مطرح بوده اکنون برطرف شده و وضع موجود را هم ذینفعان و هم قربانیان بدیهی میپندارند: همانطور که زمانی بردهداری چنین بود.
کتی اچ از ناعادلانهبودن سرنوشتش حرفی نمیزند. بلکه بیشتر از روابط شخصیاش میگوید: روابطش با «بهترین دوست» خود، روتِ اربابمنش و پسر موردعلاقهاش، تامیِ دوستداشتنی. ایشیگورو لحنی عالی دارد: کتی مدام مثل دختربچهها حرف میزند و هر نوع دلدادگی گذرا، بیاعتنایی، تشکیل دارودسته و بگومگوی …