
مایکل پسر خجالتی یازدهسالهای بود که پدرش اعتقاد داشت مشکلاتی دارد که بهتر است تحت رواندرمانی قرار بگیرد. با اینکه مادرش مخالف بود، او را پیش روانکاوی بردند که برای سه سال، سه روز در هفته، او را ملاقات میکرد. گذشت تا آنکه، سالها بعد، مایکل که حالا استاد دانشگاهی معتبر بود شروع به خواندن مقالات روانکاو دوران کودکیاش کرد. آنجا بود که فهمید چه داستان نفرتانگیزی از او در نوشتههای این رواندرمانگر به جا مانده است.
ایان — ژانویۀ ۲۰۲۲ بود که اِدنا اوشانسی، روانکاو برجستۀ کودک که زمانی خود را «کنیز ملانی کلاین»[۱] مینامید چشم از جهان فروبست. اوشانسی در کلینیک تویستاک آموزش دید و چند دهه در دفتر خصوصی خود در شمال لندن مشغول به کار بود. او در سال ۲۰۱۵ مجموعهمقالاتی را دربارۀ خدماتش به تعدادی از مراجعین به چاپ رساند. سه مقاله از این مجموعه راجعبه روانکاویِ پسر یازدهسالهای بود که با اسم لئون از او نام برده بود.
در اولین برخورد با لئون، در جایی که «اتاق بازی» مینامید، با خودش گفت کار شاقی در پیش دارم. «ازآنجاییکه [والدین] هیچ اشارهای به افسردگی پسرک نکرده بودند، من انتظار نداشتم در اولین جلسه با کودکی چنین افسرده روبهرو شوم: پسرکی داغون و وارفته که خودش را روی نیمکت کوچک روبروی من انداخت و نشست». دیری نگذشت که اوشانسی به این باور رسید که لئون فقط افسرده نیست، بلکه در دنیایی از نمادهای مبهم زندگی میکند. او میگوید کوسنهایی که روی نیمکت پسرک را احاطه کرده بود «والدینی بودند که جنسیتزدایی شده بودند و او آنها را جدا از هم و دور خودش نگه داشته بود». میگوید لئون در درب ورودیِ اتاق بازی چیزی همچون اندام جنسی مردانه را دیده و در نقوش کف زمین چیز درهمبرهمی شبیه «واژن …