سندرم حقه‌باز: شما هم نگرانید یک‌ روز دستتان رو شود؟<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

سندرم حقه‌باز: شما هم نگرانید یک‌ روز دستتان رو شود؟

هرچه در یک حوزه کارکشته‌تر شوی، حس حقه‌بازبودنت قوی‌تر می‌شود

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۱۴ دقیقه مطالعه

bookmark
سندرم حقه‌باز: شما هم نگرانید یک‌ روز دستتان رو شود؟

شکسپیر یک‌ بار نوشت «تمام دنیا صحنۀ نمایش است و هر کس در عمر خود نقش‌های بسیاری بازی می‌کند». بله، اغلبمان بازیگرهایی حرفه‌ای هستیم. دیگران هم خیال می‌کنند خیلی می‌دانیم و از پسِ کارها به‌خوبی برمی‌آییم. این توقعات گرچه تا حدی اسم‌ورسمی برایمان درست کرده، اما نوعی اضطراب هم در دلمان انداخته: این دلشوره که مبادا یک ‌روز لو برویم، و این عذاب وجدان که نکند واقعاً شیّاد باشیم. کلنسی مارتین می‌گوید اسم این احساس «سندرم حقه‌باز» است، و شاید یک‌جاهایی مفید باشد.

اکونومیست ۱۸۴۳ — من و داداشم پشت در سالن صرافی طلا و نقرۀ «فورت ورث» ایستاده بودیم، بزرگ‌ترین و شلوغ‌ترین و موفق‌ترین جواهرفروشی تگزاس.

«من از پسش برنمی‌آم، دارِن. نمی‌تونم باهاشون روبه‌رو بشم».

دارِن گفت «فقط قراره باهاشون حرف بزنی. سخت نیست دادا».

اواخر نوامبر ۱۹۸۲ بود و موسیقی کریسمس به گوش می‌رسید. ۱۵ سال داشتم، تازه دبیرستان را رها کرده بودم و رفته‌رفته یاد می‌گرفتم جواهرفروش شوم.

جواب دادم «دارم می‌گم خیلی عصبی‌ام». از اوان خردسالی از خجالت شدید رنج می‌بُردم.

دارِن گفت «خب، پس باید تظاهر کنی».

فروشگاه فروش تلفنی را به من سپرده بود، چون ساده‌تر می‌شد وانمود کنم بزرگ‌تر و باتجربه‌ترم. ولی حوالی عید شکرگزاری بود و باید نفرات بیشتری به مشتری‌ها رسیدگی می‌کردند. دارِن بازویم را گرفت و آرام پشت ردیف طولانی‌ای از بیست‌وچند فروشنده رفتیم که دم پیشخان‌های برنجی و شیشه‌ای مشغول کار بودند. شمارۀ اول را صدا زدیم و اولین مشتری واقعیِ من راهش را از میان جمعیت باز کرد تا جلو بیاید.

هنوز آن خانم یادم است. دست‌بندهای مهره‌ای، چند دکمه سردستِ الماس خیلی کوچولو از کاتالوگ تبلیغاتی، و یک دستبند طلا خرید. وقتی اقلام را نشانش می‌دادم می‌لرزیدم، …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۱۶ فصلنامه ترجمان علوم انسانی (پاییز ۱۳۹۹) منتشر شده است.