
اغلبِ کتابهای خودیاری وعده میدهند اگر کمی امید و اراده داشته باشیم و اندکی خوشبینی چاشنی کار کنیم، مشکلات روزمرۀ ما را حل خواهند کرد و ما را به همۀ آرزوهایمان میرسانند. منتقدان صنعت خودیاری این حرفها را داستانهایی پوچ و بدون اعتبارِ علمی میدانند که مشتی شارلاتان برای عوامفریبی سرهمبندی کردهاند. اما کتابهای خودیاری میلیونها نفر از سراسر دنیا را متقاعد کردهاند که حلال مشکلاتشان هستند؛ و جالب اینکه خیلیها هم اعتراف میکنند زندگیشان زیر و رو شده است. آیا همۀ آنها در اشتباهاند؟
ایان — «دو خطای سرویس!» ... «اوت!». من، که معمولاً مردی آرامم، راکتم را با نفرت به حصار سبزرنگ زمین تنیس میکوبم ... امان از این عذاب تنیس.
با حالتی غمزده و اندوهگین به حریف پرغرور و شکستناپذیرم نزدیک میشوم تا به نشانۀ تبریک به مناسبت یک پیروزی آسان دیگر با او دست بدهم. شاید این بار دلش به حالم میسوزد که، هنگام خشککردن عرقش با حوله، رمز موفقیتش را برایم فاش میکند: از خیلی وقت پیش کتابهای خودیاری تنیس را میخوانَد و «از آن زمان تاکنون هیچ سِتی را نباخته است». احساس خشم شدیدی به من دست میدهد: انگار دوپینگ کرده بود، اما با فکر و ایده.
من هیچوقت سراغ کتابهایی نمیروم که مدعی کمک به کسانی هستند که با خواندن چنین کتابهایی میخواهند به خودشان کمک کنند. ببخشید که لحنی گوشهگیرانه دارم، اما من، که دکتریِ روانشناسی و کلاسهایی پر از دانشجویان کارشناسی (باید بگویم بیحال) دارم، بههیچوجه کتاب خودیاری نخواهم خواند؛ این دست کتابها ... کمی از سطح من پایینترند.
دستِکم آن روز عصر در راه برگشت به خانه اینطور فکر میکردم اما، پس از باخت دوباره در تعطیلات آخر هفتۀ بعد، نظرم اندکی تغییر کرد: …