چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

خاطرات کودکی در شکل‌گیری شخصیت و هویت ما چه نقشی دارند؟

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۱۹ دقیقه مطالعه

bookmark
چه بر سر خاطرات کودکی ما می‌آید؟

ایان — از میان پنج فرزند خانواده، من با اختلافی زیاد کم‌سن‌ترینشان هستم. در سال ۱۹۵۱، مادرم ۳۵ساله بود که من را باردار شد. آن زمان چنان از این بی‌ملاحظگی احساس شرمساری می‌کرد که حتی تلاش کرد بارداری‌اش را از خواهرش هم پنهان کند. برادر بزرگ‌ترم هم آن‌قدر بابت این موضوع خجالت می‌کشید که اصلاً دلش نمی‌خواست به هم‌کلاسی‌هایش در دبیرستان بگوید که خانوادۀ ما یک عضو «توی راهی» دارد. اما شهر کوچک بود و خبرها سریع پخش می‌شد.

سن مادرم و تولد دیرهنگام من در خانواده برای خودم هم مشقت‌بار بود، مخصوصاً زمانی که در سال ۱۹۵۷ وارد مدرسه شدم و مادرانِ هم‌کلاسی‌هایم را دیدم. سن بچه‌دارشدن آن‌ها نگذشته بود! هنوز بچه‌هایشان را در ماشین می‌چپاندند و برای گردش به ساحل رودخانه می‌رفتند یا به دشت‌ودمن می‌زدند و در دشت‌های پوشیده از گل‌های وحشی اطراف شهر پیاده‌روی می‌کردند. هنوز می‌بایست حواسشان به بچه‌هایشان می‌بود که موقع کشیدن موهای همدیگر یا دعوا بر سر اسباب‌بازی از هم جدایشان کنند. اما زمانی که من به کلاس اول رفتم، همۀ خواهر و برادرهایم از خانه رفته بودند. سه نفرشان به دانشگاه رفته بودند، و آخری هم به یک مدرسۀ شبانه‌روزی که چهار ساعت از خانه فاصله داشت. در نتیجه، خانۀ ما از خانه‌ای بسیار شلوغ و پرسروصدا به خانه‌ای بسیار ساکت و آرام تبدیل شده بود.

خانواده‌ام خیلی از آن سال‌ها برایم گفته‌اند، از آن روزگاری که هنوز چیزی عوض نشده بود. مثلاً اینکه برادر بزرگ‌ترم به‌خاطر موهای مجعد و پرپشتم من را «وزوزی» صدا می‌کرد، یا برادر دیگرم که در گوشه‌ای کمین می‌کرد تا هر دفعه با یک تمساح پلاستیکی من را بترساند و جیغم را درآورد، یا اینکه خواهر بزرگ‌ترم من را مثل یک بچه‌کانگورو روی شکمش نگه می‌داشت و با خودش …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۱like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۳۰ مجله فصلنامه ترجمان علوم انسانی (بهار ۱۴۰۳) منتشر شده است.