
آتلانتیک — تابستان پارسال، یک روز صبح از خواب بیدار شدم و بیآنکه مخاطب خاصی داشته باشم اعلام کردم که «امروز میخواهم شاد باشم!». بعد چیزهایی را که بابتشان شکرگزار بودم نوشتم و سعی کردم دربارۀ خودم و دشمنانم مثبتتر فکر کنم. کمی بعد هم که یک نفر در توئیتر از من ایرادی گرفت، جلوی عصبانیتم را گرفتم و تلاش کردم حال آن آدم بدخواه را درک کنم. بعد هم برای آنکه خجالتم بریزد و مهارتهای اجتماعیام را تقویت کنم، در کلاس نمایش بداهه شرکت کردم.
در نیمۀ راهِ آزمایشی بودم که فقط یک نمونۀ آزمایشی داشت؛ میخواستم ببینم میتوانم شخصیتم را تغییر بدهم یا نه. بنا بود این کارها مرا شادتر کنند، پس با هزار امید و آرزو به سراغشان رفتم، درست مثل حاجتمندی که در معبدی زانو زده است.
روانشناسان میگویند شخصیت از پنج خصلت تشکیل شده است: برونگرایی یا اجتماعیبودن؛ وظیفهشناسی یا منظم و منضبطبودن؛ سازگاری یا خونگرمی و همدلی؛ تجربهپذیری یا پذیرابودن در برابر ایدهها و فعالیتهای تازه؛ و روانرنجوری یا افسردگی یا اضطراب. کسانی که در چهار صفتِ اول امتیازِ بیشتر و در آخری امتیازِ کمتری داشته باشند شادترند. من تقریباً تجربهپذیر و وظیفهشناس هستم، اما برونگراییام خیلی کم است، تا حدی سازگارم و روانرنجوریام دیگر از حد گذشته است.
حین تحقیق دربارۀ شخصیتشناسی فهمیدم که با پیشگرفتنِ بعضی رفتارهای خاص تا حدودی میشود آگاهانه به این پنج صفت شکل داد. کمکم کنجکاو شدم که ببینم آیا شیوههای تغییر شخصیت تأثیری روی مندارند یا نه.
راستش هیچوقت دل خوشی از شخصیت خودم نداشتهام، دیگران هم همینطور. در دورۀ فوقلیسانس، من و همکلاسیام موظف شدیم با خانواده و دوستانِ همدیگر مصاحبه کنیم و با آن برای هم یک فیلم یادبودِ …