
تعطیلات برای ما به یکجور اتوپیایِ زمانی تبدیل شده است. تمام سال را روزشماری میکنیم تا تعطیلات فرا برسد، حتی اگر خوش نگذرد. حتی اگر پول نداشته باشیم سفر برویم یا تفریحات عجیبوغریب بکنیم، باز هم عاشق تعطیلاتیم. اما، بیایید یکجور دیگر هم به این ماجرا نگاه کنیم: آیا ممکن است تعطیلات و شور و شوقی که برایش داریم، از اساس، سازوکاری برای راضیکردن ما به انجام کارهایی باشد که در نهایت «بیثمر» و «ملالآور» هستند؟
نیویورکتایمز — پسرم هر روز چند دقیقهای گریه میکند که چرا هنوز تعطیلات شروع نشده است.
جیغ میزند: «دلم نمیخواهد بروم مهد کودک. میخواهم بروم ساحل!»
خوبیاش این است که زود دست برمیدارد. به هوا انداختن یک تاس یا یک ساندویچ مربا کافی است تا فکر کند زندگی دوباره شیرین شده است.
بزرگ که میشوید، زندگی روزمره دیگر این دلگرمیهای دمدستی را هم برای رفع ناامیدی ندارد. یا شاید بزرگسالان آنقدر تیز نیستند که این دلگرمیها را ببینند.
معضل تعطیلات -که حتی بچۀ سهساله هم آن را حس میکند- این است که باعث میشود تمام چیزهای دیگر تیره و تار به نظر برسند. باعث میشود جملاتی بگویید مثل اینکه «واقعاً نیاز داشتم دور شوم». از چه دور شوی؟ از زندگیات.
این ظاهراً چیز سالمی نیست.
در ایالاتمتحده، هفتۀ کاری …