
از شیرینترین تجربههای پدرومادر لحظهای است که بچهشان دواندوان از اتاقش بیرون میآید و درحالیکه چشمانش برق میزند نقاشیاش را نشان میدهد. این نقاشیهای دمدستی که با بیحوصلگی رنگآمیزی شدهاند برای ما عزیزند. نگهشان میداریم تا لحظههای خوش زندگیمان را به یاد داشته باشیم. اما یک روز میبینیم همۀ خانه پر شده است از این کاغذهای مچاله که امانمان را بریدهاند. باید چکار کنیم؟ راهحلش ساده است: سطل آشغال.
آتلانتیک — بچهها یکریز در حال تولید آثار هنریاند. از وقتی خیلی کوچکاند، بزرگترها مداد شمعی دستشان میدهند. هنر بچهها را مشغول میکند و باور عموم بر این است که کار مفیدی هم به شمار میرود. اما فعالیت هنری که تمام میشود، نقاشیها این طرف و آن طرف ولو میشوند. اینجاست که مشکلات آغاز میشود.
بچههایم هرجا میرسند، نقاشیهایشان را رها میکنند. بیشتر اوقات آنها را روی زمین میاندازند. نقاشی پاره و چروک میشود و جای پا رویش میماند. وقتی خم میشوم تا از روی زمین برش دارم، نگاهی به آن میاندازم. معمولاً با خطخطیهایی از سطوح مختلف نقاشی، اکلیلهای براق و شنهای رنگی روبهرو میشوم. بقیه نقاشیها نامرتب روی در یخچال چسبانده شدهاند.
بعد از چند سال، با این بحران مواجه شدم که با اینهمه نقاشی چه کنم. تازه هنوز به جمعآوری کلکسیونی گلچینشده و دقیق نپرداخته بودم، چیزی شبیه آنچه مادرم برایم درست کرده بود. واقعاً هم انتخاب سخت است. هر بار به خودم میگویم: «آخ، این یکی را باید نگه داریم». و وقتی آن یکی را نگه میداریم، چرا بقیه را نگه نداریم؟
بالاخره شروع کردم به دورانداختن همۀ آنها. شاید من هیولا هستم. اما این حس رهایی باعث میشود فکر کنم که میدانم دارم چه میکنم. کاری که …