خدا می‌داند<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

خدا می‌داند

چطور پدری که درختان زیتونش را برای حفظ جان کودکانش رها کرد در خیابان‌های شیکاگو جان داد؟

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۲۲ دقیقه مطالعه

bookmark
خدا می‌داند

اینال هندی، نویسندۀ فلسطینی ساکن آمریکا، از مردی سیه‌چرده و لاغر می‌گوید که از روستای پدری‌اش در قدس به آمریکا، سرزمین فرصت‌ها، مهاجرت کرد تا بتواند زندگی بهتری برای خودش بسازد. اما طعم زیتون‌ها و انجیرهای باغ اجدادی‌اش را هیچ‌گاه از یاد نبرد. مردی که تا دیروقت در یک رستوان فست‌فود کار می‌کرد تا شکم شش بچه‌اش را سیر کند و یک شب، برای ۴۸.۵ دلار، به سینۀ او شلیک کردند. مردی که پدرش بود.

هارپرز مگزین — لباس‌شستن در وان حمام. این یکی از چندین کاری بود که مادرم انجام می‌داد تا پدرم بتواند از درآمد اندکش چیزی پس‌انداز کند. پدرم در فست‌فود مستر کینگ، در خیابان هالستد شیکاگو، همبرگر و سیب‌زمینی سرخ‌شده درست می‌کرد. ما ماشین لباسشویی نداشتیم و ۱.۲۵ دلار، به ازای یک بار شستنِ لباس برای شش بچه، گران درمی‌آمد. به همین خاطر یکشنبه‌شب‌ها، درست در زمان مناسب برای مدرسه، مادرم پیژامه‌ای مندرس و تی‌شرتی کهنه می‌پوشید، چارپایه‌ای پلاستیکی وسط وان حمام می‌گذاشت و لباس‌ها را بر اساس رنگشان از هم جدا می‌کرد.

او از لباس‌های پدرم مراقبت ویژه‌ای می‌کرد، آن‌ها را اول می‌شست و در قسمت مخصوصشان روی چوب‌لباسی حمام می‌گذاشت تا خشک شوند. پدرم، به جز پیژامه و تی‌شرت‌هایی که موقع خواب می‌پوشید، تنها لباسی که داشت یک شلوار کار و یک پیراهن یقه‌سفید بود که هر روز برای کار می‌پوشید. همۀ تی‌شرت‌های او به خاطر سیگارکشیدن در تخت‌خواب سوراخ بود. مادرم، درحالی‌که پاهایش در آب بود و عرق از پیشانی‌اش می‌چکید، کمرش را خم می‌کرد و تمام جوراب‌ها، پیراهن‌ها و پلیورهایی را که در طول هفته جمع شده بود با دست می‌شست. در خانواده‌ای که شش بچه دارد، جوراب‌ها به تنهایی یک سبد را پر می‌کردند. دو تا سطل کنار خود می‌گذاشت، یکی پر از …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

۳like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شماره ۱۰ فصلنامه علوم انسانی ترجمان (بهار ۱۳۹۸) منتشر شده است.