
ایان — صبح یکی از روزهای تعطیل آخر هفته، در استخر محلهمان، سه بچۀ یکساله برای کلاس شنای هفتگیشان آماده میشوند. مادرانشان مایوهای رنگی به تن آنها کردهاند. یکی از آنها، که دختر است، با شادمانی به چینهای سرخ مایوی خودش لبخند میزند. دیگری پسری است که از آغوش مادرش میگریزد و سریع با بدن برهنه به انتهای رختکن میدود و با شعف جیغ میکشد. سومی، که او هم پسر است، زیر لب نق میزند. با وجود تلاش مادر برای برانگیختن اشتیاقش، او ابروهایش را در هم کشیده است. مادر با لحن تسکینبخش خود به تصویر رژۀ لاکپشتهای خندان و ماهیهای شادی اشاره میکند که روی مایوی پسربچه نقش بسته است، ولی تغییری در نظر و خلقوخوی پسربچه به وجود نمیآید. سرانجام هر سه بچه و مادرانشان به همراه حولهها و اسباببازیها به داخل استخر میروند، ولی آنچه تجربۀ این بچهها را از هم متمایز میکند صرفاً اسباببازیهایشان نیست، متغیر دیگری نیز دخیل است، متغیری که همزمان با آمادهشدن آنها برای شنا بهخوبی خود را نشان میدهد. این متغیر چیزی است که دانشپژوهان رشد به آن مزاج[۱] میگویند.
تعریف روانشناسان از مزاج این است: تفاوتهای فردی در واکنشهای هیجانی، بدنی و توجهی به تصاویر، صداها، بوها، مزهها، لمسکردنیها، و همچنین در خودتنظیمیِ هیجان، رفتار، و توجه. بچهها در روزهای اول زندگی مزاج فطری خود را به والدینشان نشان میدهند. بعضی بچهها خوشخلق و دوستداشتنی هستند، بعضیها معقول هستند، بعضیها خوابوخوراک درستی ندارند، بعضیها همیشه بدعنق هستند، و بعضیها کاملاً با شرایط متغیر اطرافشان سازگار میشوند. در سال ۱۹۵۶، روانپزشکان، الکساندر توماس و استلا چِس، تحت تأثیر سرزنشهایی قرار گرفته بودند که مادران بهخاطر …