زبانم را که پیدا کردم، صدای مادرم گم شد<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

زبانم را که پیدا کردم، صدای مادرم گم شد

تازه مجری رادیو شده بودم که فهمیدم مادرم به سرطان زبان مبتلا شده

فصلنامه ترجمان علوم انسانی

۱۵ دقیقه مطالعه

bookmark
زبانم را که پیدا کردم، صدای مادرم گم شد

والراس — در عطاری، بوی تند هِل، دارچین و زیره به‌ من احساس آرامش می‌داد. بوی خانه را می‌داد. صاحب عطاری درِ مغازه را قفل کرد و تابلوی زهواردررفته‌ای به شیشه زد: «مغازه پنج دقیقه تعطیل است». مادرم روی چهارپایه‌ای چوبی نشسته بود. صاحب عطاری به‌طرف مادرم خَم شد و گفت می‌خواهد چیزی را امتحان کند.

به یاد دارم که او به‌آرامی شانه‌های مادرم را مالش می‌داد و می‌گفت فریاد بزن و سموم را بیرون بریز. فریده! آن‌ها را بیرون بریز. مگر ناراحت نیستی که سرطان زبان گرفته‌ای؟

مادرم دهانش را باز کرد. هیچ صدایی بیرون نیامد.

سال ۲۰۱۵ بود و من مجری رادیو در ونکوور بودم. از کارم مرخصی گرفتم تا به تورنتو بروم و مادرم را، که تشخیص داده بودند مبتلا به سرطان زبان است، پیش چند دکتر دیگر هم ببرم. از این دکتر به آن دکتر. وقتی به فرودگاه پیرسون رسیدم، مادرم را دیدم که بلوز گل‌گلی صورتی‌رنگِ گشاد و شلوار تنگی به سایز من پوشیده بود. سایز من ۳۶ بود و سایز او قبلاً ۴۴ بود. آن زمان، او دیگر نمی‌توانست چیزی بجود یا حرف بزند. برای ارتباط برقرارکردن به نوشتن و ایما و اشاره‌های ناشیانه روی آوردیم.

اشک از چشمانم سرازیر شده بود. به مادرم التماس می‌کردم «مامان، خواهش می‌کنم، تلاش کن. تلاش کن». همۀ چیزهایی را که می‌خواست بگوید حس می‌کردم. دستانش در دستانم می‌لرزید. سعی می‌کرد فریاد بزند. ناگهان فریاد گوش‌خراشی از دهانش بیرون آمد که هیچ‌وقت مثلش را نشنیده بودم، مثل جیغ یک نوزاد بود، اما عجیب‌وغریب. در سکوت و حیرت پشت او ایستادم. آن صدا چگونه می‌توانست از او بیرون آمده باشد؟

یاد کلام ریتا وانگ شاعر افتادم. «موقعیتِ زبان در دهان طرز سخن گفتن را تغییر می‌دهد. آیا، وقتی زبان در دهان بی‌حرکت است، آن‌قدر ساکت هستیم تا صدای مردگان …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در فصلنامه ترجمان علوم انسانی، شماره ۲۶ (بهار ۱۴۰۲) منتشر شده است.