
نیویورکر — دیوید گریبر، انسانشناس و کنشگرِ فقید، در سال ۲۰۱۸ نوشت «به نظر میرسد، بر اساس قاعدهای کلی در جامعهمان، هرچه منفعتی که از کارِ کسی نصیب دیگران میشود بیشتر جلوی چشم باشد احتمال اینکه کارش بیمزدومنت بماند بیشتر است». این جمله تقریباً در تمام چهارفصل همهگیری کرونا در سرم وول میخورد. حتی یک بار، در یکی از شبهای زمستان ۲۰۲۰ که تقلا میکردم دختر پنجماههام را شیر بدهم، همین واقعیت عریان اشکم را درآورد. من و شریک زندگیام بهتازگی پرستاری استخدام کرده بودیم که هفتهای سه روز از فرزندمان مراقبت کند، یعنی کاری را انجام بدهد که فهمیده بودم، درعینحال که عمیقاً رضایتبخش است، از همۀ کارهایی که قبلاً فقط هشت ساعت در روز انجام میدادم سختتر است و از این بابت حسابی غافلگیر شده بودم. پول این کار را داشتیم چون اگر بنشینی جلوی کامپیوتر و هر روز یکمشت ایمیل ارسال کنی، بیشتر پول میگیری تا کاری را انجام بدهی که انصافاً، از فرط اهمیت و سختی، آن را کار مقدسی میدانند، اینکه پوشک بچه را عوض کنی، وقتی گریه میکند بغلش کنی، و نهتنها ضعف و بیپناهیاش را نادیده نگیری، که دقیقاً به همین خاطر به او عشق بورزی.
تا آن موقع، عمداً فکرش را نکرده بودم که بچهداری قرار است چطور باشد (این جزئی از فلسفۀ کلیتری بود که برای زندگیام داشتم: اگر منتظر چیزی نباشم یا انتظار بدترین چیزها را نکشم، شادکامیِ بیشتری نصیبم خواهد شد). بچهداری شِم و خلاقیت خاصی میطلبید: وقتی یک روزِ تمام با دخترِ نوزادم تنها ماندم، یاد روزی افتادم که دوستم برای اولین بار روانگردان مصرف کرده بود. من از او مراقبت میکردم و در لحظه نیازهای بعدیاش را پیشبینی میکردم، مثلاً حدس میزدم شاید میخواهد به گلها نگاه …