
ایان — در حیطۀ کاری من عجیب نیست که بشنوید کسانی درمورد اینکه آیا با فرد مناسبی ازدواج کردهاند یا نه دچار تردید شوند. این واقعیت دردناکی است و خود من هم در اولین سالهای پس از تولد پسران دوقلویم به آن فکر میکردم. در آن روزها، من و همسرم ساز ناسازگاری میزدیم و جروبحث میکردیم، کاری که حتی تا سر میز ناهارخوری دوستانمان هم کشیده میشد. آنهایی که نگران رابطۀ خودشان بودند، با دیدن ما سرِ راحت بر بالش میگذاشتند. ویژگیهای شخصیتی و نقاط قوت همسرم که اکنون میستایم، به آنها نیاز دارم و ارزشمند میدانمشان در آن روزهای ۳۰ سال پیش بهسختی قابل مشاهده بودند. نه اینکه این ویژگیها در آن زمان نبوده باشد، بلکه میل من برای تبدیل شخصیت درونگرا و باثبات او به کسی که برونگراتر و بیثباتتر باشد چشمم را روی این ویژگیها بسته بود. من فکر میکردم برونگرایی و بیثباتی ویژگیهای خودم است (منهای تحریکپذیری و قضاوتگریام).
این چیزی بود که دلم میخواست. ولی خواستۀ دل لزوماً درست نیست. بخشی از سردرگمی امروز بهخاطر این باور است که خوشبختی و رشد شخصی باید مهمترین عامل در همۀ تصمیماتمان درمورد روابط باشد، و این جهتگیری جدیدی در جوامع غربی است. جامعهشناسانی همچون آنتونی گیدنز مشاهده کردهاند که هرچه زندگیهایمان «متفاوتتر» از چارچوبهای قدیمیترِ دین، سنت، و ازدواج به معنای یک نظام اقتصادی باشد، روابط صمیمانهمان نقش کلیدیتری در شادکامیمان ایفا میکند. فرانچسکا کانسیان و استیون گوردون، با بررسی نشریههایی که بین سالهای ۱۹۰۰ تا ۱۹۷۹ توصیههایی برای ازدواج منتشر میکردند، به روند مشابهی پی بردند: با گذر زمان، توصیههای ازدواج از تمرکز بر اینکه چطور نقش همسری را به بهترین شکل ایفا کنیم به …