
در سنت دانشگاهیِ عصر ما، آنچه میخواهد فلسفه را از هر دانش دیگری جدا کند استدلال عقلانی است. اما وقتی به آثار بزرگترین فیلسوفان جهان سرک میکشیم، چیز دیگری فاش میشود: فلسفه از اساس به شعر و داستان آمیخته شده، تا حدی که گاه نمیتوان فرق فیلسوف و شاعر را فهمید. «تمثیل غار» افلاطون قصهای خیالی است و داستان «ابراهیم نبی» جان کلامِ فلسفۀ کیرکگور محسوب میشود. از سوی دیگر، واقعاً چه کسی میگوید اشعار شاعرانی همچون دانته و گوته ربطی به فلسفه ندارند؟
لسآنجلس ریویو آو بوکس — وقتی مراد جدید صوفیان از شهر خود در نیشابورِ خراسان به بغداد آمد، آوازهاش مدتها پیش از خودِ او به آنجا رسیده بود. داستان میگوید که مقام والای معنوی و رویکرد خاص او به احسان و نیز شیوههای مبدعانۀ او زبانزد همگان بود. برخی شایعاتی واهی و چیزهایی عجیب دربارۀ او شنیده بودند، اما اگر از جزئیاتش سؤال میشد، اظهار بیاطلاعی میکردند. بههرحال، در صبح یکی از روزهای زمستانی، نهتنها گروهی کوچک از مریدان مشتاق او -که همه خوشپوش و خوشرفتار بودند و سلوکشان بهشایستگی پرهیزکارانه بود و شاید هم بیشازحد تصنعی- بلکه مردم شهر از هر صنفی در کاروانسرا گرد آمده بودند تا به او خوشامد بگویند: مغازهداران و دستفروشان دورهگرد، جواهرفروشان و عطرسازان سراسر خیابان، و حتی مدرسان و دانشجویان دانشگاه مجاور. با گذشت زمان، جمعیت بیطاقت میشد. بیتردید، شیخ دیر کرده بود.
مطابق روال چنین مراسمی، باید در میان این جمعیت منتظر گداها و ولگردها و دیگر بیسروپاها نیز بود. معلوم شد که بهویژه یکی از آنها اسباب زحمت است. این ولگرد که لباسهایش تماماً مندرس و بهنحوی توصیفناپذیر ژولیده بود و بدجور بوی شراب میداد (برخی زیر لب میگفتند: …