داستان «درس آخر» از «آلفونس دوده» با عبارت «آن روز» آغاز میشود. «آن روز» طبیعتاً به روزی خاص اشاره دارد که با بقیه روزها باید متفاوت باشد. «آن روز» خودبهخود ذهن را آماده پذیرش روزی خاص و متفاوت میکند و تمرکز خاصی روی زمان و موقعیت داستان پدید میآورد. در همین راستا، اولین نکته جالبتوجه فضای نامتعادل داستان است که به نوعی بر خاصبودن همان روز دلالت دارد. گشایش داستان با فضای ترس و هراس از تنبیه و سرزنش همراه میشود و تا انتهای داستان همراه مخاطب باقی میماند. این ترس ریشه در همان عتاب و سرزنشی دارد که در انتها مجدداً اینگونه روی آن تاکید میشود. «هرروز به خودمان گفتهایم: برو بابا! یک عالَمه وقت دارم. امروز نشد فردا آن را یاد میگیرم.» طعنه کوچک آغازین داستان به ترس و سرزنش، در انتها به کنایهای بزرگ تبدیل میشود. اگر در ابتدا فقط راوی کوچک داستان در هراس است تا بهخاطر دیرشدن سرزنش نشود در خطوط پایانی، تمام آدمها از پدر و مادرها گرفته تا حتی خود معلم نیز بهخاطر بیتوجهیشان مورد شماتت قرار میگیرند. این شماتت بهلحاظ عدم اعتنا به فرهنگ بومی و مادری است که شاخصه آن در اینجا زبان است.
نویسنده در همان ابتدا بهواسطه دیرشدن، ترس و سرزنش ناشی از آن، تکنیک زیبایی را در آمادهسازی ذهنی مخاطب برای رسیدن به یک ترس بزرگتر پیاده کرده است؛ اما آنچه این فضا را غلظتی بیشتر میبخشد دوگانگیها و تضادهای درون داستان است. دلنشینی هوای گرم و آفتابی به همراه آواز پرندگان در یکسو، در تضاد با حضور خشن سربازان پروسی در سوی دیگر است. علاوه بر اینها همان حس زیبایی طبیعت با حس هراس درونی راوی نیز در تضاد قرار گرفته است. جهان درون او نیز دارد دو حس متضاد را تجربه میکند و نمیداند به …