
اولین نکته جالب توجه در نقد داستان «چوبها» از «جورج ساندرز»، نام داستان است. گاه نام داستان معنای اولیهای دارد که باعث فهم بهتر محتوای آن میشود؛ گاه برعکس، تا داستان خوانده نشود، نمیشود به معنا و مقصود نام داستان رسید. در خصوص نام این داستان، نکته دوم صادق است. تنها با خواندن تمام داستان میشود آن را فهمید؛ بهخصوص زمانی که به جمله «با کوبیدن شش چوب به شکل صلیب در اطراف حیاط، فرزندانی هم برای تیرک فراهمکرد» متوجه میشویم چوبها در اصل بچههای آن تیرک هستند. در این داستان چوبها استعارهای از بچههای پدر، یعنی راوی و برادران و خواهران او هستند.
داستان با اشاره به فرهنگ خانواده و رسومی آغاز میشود که پدر به شدت بدانها وابسته است. بهنظر، پدر هیچ مناسبتی را بیتفاوت رها نمیکند و برای هریک برنامهای، البته نه چندان متفاوت، دارد. حتی او در انتها به سراغ طلب بخشش میرود، که نوعی مراسم دینی است. در نمایش تمام اینها، او به سراغ تیرکی میرود که شبیه صلیب است و با پوشاندن البسه مختلف بر تن آن در موقعیتهای مختلف، به ظاهر تلاش میکند فرهنگ سنتی خودشان را حفظ کند. اینها چیزی بیشتر از بهجاآوردن یک رسم نیست. تیرک در اصل نماد برپایی و بقا و استواری خود پدر است. به عبارت دقیقتر تیرک همان پدر است. سنت با برجابودن و برجاماندن پدر است که برجاست.
پدر با لباسها و ظواهری که با تیرک میسازد، شخصیت خودش را به رخ خانواده میکشد. او شاید قادر به بیان مستقیم خود نیست و دوست دارد تصویر مناسبی از وی نزد فرزندان وجود داشته باشد و راه آن را تنها در سروشکلدادن به تیرک یافته است. تیرک در مناسبتهای مختلف، همان خود پدر در موقعیتهای مختلف است. گاه سربازی شجاع و گاه موجودی ترسناک است.
پدر مرد …