
ـ تمام فضای پشت و پسِسر و شانهها رو، روی زمین وانهاده کن! دموبازدم بگیر... دموبازدمت رو بشمار...
سالن تاریک میشود. اکنون آوای طبیعت فضای سالن را دربرگرفته است.
ـ حالا توجه و آگاهی رو از روی تنفست هم بردار. پسِ سرت رو روی زمین مثل یک پر سبک و وانهاده کن! خط سرشانهات رو روی زمین رها کن. پشت بازوها، انگشتها، کف دستها رو به بالا. مسیر ستونفقرات رو، مهره به مهره روی زمین رها کن! نیمتنه راست، نیمتنه چپ، استخوان لگن. هر دو ران، زانوی راست، زانوی چپ، مچ پای راست، مچ پای چپ و انگشتهای پا. به بدنت از تاج سر تا انگشتهای پا فرمان رهایی بده. از انسجام خارج شو! بدنت رو مثل ذرات نور تصور کن؛ روشن، سبک و بدون محدودیت. حالا توجه و آگاهی رو ببر سمت فضای ذهنت. ریزش تصاویر، صداهای خوبوبد، مشاهده کن! رها کن! حالا رهایی. سبُک و پخش و وانهاده.
موسیقی طبیعت محو میشود. اکنون تنها سکوت است که بر همهچیز فرمان میراند.
ـ حالا توجه و آگاهی رو به بدنت برگردون! با حرکات آرام انگشتهای دستوپا بیدار شو! بدنت رو به زمین فشار بده. کف دستها گود، روی چشمها. چشمها رها در گودی کف دستها. بدنت رو به راستوچپ نوسان بده. پیچش بده، خمش بده به یک پهلو.
چراغهای سالن روشن میشود. سقف و پنجرهها و کرکرههای چوبی و لیمویی ملایم، دیوارپوشها و نقشهای مینیاتوری، یوگیهای بیچهره از ظلمت بیرون میآیند. هوا هنوز از عطر عودِ خاکسترشده، معطر است. نرمه باد خنک روزهای آخر زمستان از لای نیمهباز پنجرهها خود را نرمنرم بهدرون کشانده، بوی بهار میآورد. رخوت از بدنهای خوابیده بر متهای رنگارنگ سالن بیرون میخزد. یکییکی روی متها وول …