عطش<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

عطش

مجله داستان

۹ دقیقه مطالعه

bookmark

چیزی نمانده تا خط دفاعی گردان عمار در تنگه ابوقریب فروبریزد. گروهان باهنر زیر آتش تیربارهای عراقی دیگر توانی ندارد. نزدیک به بیست شهید داده‌اند و پنجاه، شصت ‌مجروح. از گروهان رجایی هم چیزی نمانده. معلوم نیست عراقی‌ها چه‌جوری از دشت کشیده‌اند بالای یال سمت چپ. احمد کریمی بالای یال سمت راست ایستاده و دارد نیروهایش را هدایت می‌کند. یک‌دفعه از همان یال سمت چپی تیر می‌خورد به زانویش و این یعنی عراقی‌ها یکی از سه موضع پدافندی را گرفته‌اند. حالا فقط می‌ماند یال راست و دهانه تنگه.

شریفی که فهمیده ارتفاع یال چپ را از دست داده‌اند، به بنی‌اسدی بی‌سیم می‌زند و می‌گوید: «همه نیروهات رو یه پله بکش عقب‌تر.» ستون نیروها دارند لحظه‌به‌لحظه به خط‌الرأس یال نزدیک می‌شوند؛ یعنی چیزی به سقوط یال راست هم باقی نمانده است.

ساعت به یازده رسیده که بنی‌اسدی از بالای ارتفاع، یزدی و شریفی هم از پشت دهانه، تصمیم می‌گیرند نیروها را بفرستند عقب. اولویت هم با زخمی‌ها و بدحال‌هاست. شریفی به جان‌محمدی، که حالا بی‌سیم‌چی‌اش شده، می‌گوید با بی‌سیم برادر کوثری تماس بگیرد و درخواست عقب‌نشینی کند. کد رمزشان هم ورامین و کاشان است. ورامین کد عقب‌نشینی است ، ‌کاشان هم کد ماندن و مقاومت. شریفی یک ‌بار به جان‌محمدی می‌گوید که درخواست عقب‌نشینی کند؛ اما جان‌محمدی که وضعیت را سخت می‌بیند،‌ چنددفعه کد عقب‌نشینی را اعلام می‌کند.

ـ آقاجان طالبی‌های ورامین رسیده... ما هوس طالبی کردیم... می‌خوایم طالبی بخوریم!

ـ نه آقا... شما تو همون خیابونای کاشان باشید.

جان‌محمدی حتی اصرار می‌کند.

ـ آقا! آب‌وهوای کاشان خرابه... ما سایه ورامین احتیاج داریم!

کم‌کم آخرین موج آتش عراقی‌ها از خمپاره‌های هشتاد و صدوبیست به خمپاره شصت می‌رسد و این یعنی …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۴ مجلهٔ همشهری (بهمن و اسفند ۱۴۰۳) منتشر شده است.