عشق ننه<!-- --> | طاقچه
infinite

ویژه مشترکین بی‌نهایت

عشق ننه

مجله داستان

۳ دقیقه مطالعه

bookmark

برادرم که از بنایی می‌آمد، مادرم برایش قورمه می‌برد. دم‌کرده آلبالوخشکه می‌برد. وقتی از حمام می‌آمد، موهای مجعد بلندش را شانه می‌کرد. می‌بوسیدش و قربان‌صدقه‌اش می‌رفت. تمام روز به زن برادرم «دخترم‌! دخترم!» می‌گفت؛ اما ذبیح که می‌آمد، به زن رو ترش می‌کرد و می‌گفت: «برو تیر غیب خورده، برو تنور نسوزه.» زن‌برادرم می‌گفت: «نَنَه انگار مرد مُویه ها!» ننه جارو را می‌پراند.

ـ هروقت مو مُردوم، مرد تو بِشه.

بعد دست‌های ترک‌خورده از آهک ذبیح را وازلین می‌زد. می‌نشست …

این نوشته‌ را پسندیدی؟

like
like

اطلاعات چاپ

این نوشته در شمارهٔ ۱۴۴ مجلهٔ همشهری (بهمن و اسفند ۱۴۰۳) منتشر شده است.