
خالد حسینی، رماننویس موفق افغانستانی، یک هفتۀ عجیب و تکاندهنده را پای صحبت آوارگان سوری و افغان گذراند. پایان آن چند روز، آرزو میکرد ای کاش تمام عالَم جمع شوند و حرفهایی را بشنوند که او از زبان مهاجران شنیده. میگوید «اعداد بیروحی که دائم از اخبارِ کشتهشدگان به گوشمان میخورد، ما را به تکهسنگهایی بیاحساس مسخ کردهاند. قصهای که زبان مهاجری درمانده تعریف میکند سنگدلیِ این روزهایمان را شفا میدهد. عجیب است: انگار، در این قصهها، خودمان و تمام عزیزانمان آواره میشویم».
گاردین — مهمترین دلیلی که برای نشانهگذاریِ مزار درگذشتگانمان داریم این است که بار باستانیترین و اصلیترین سردرگمیهایمان را به دوش میکشیم، یعنی هرچند اشتیاقِ زندگی ازلی داریم، اما روزهایمان را در سایۀ بیرحمِ زوال به شب میرسانیم. گورستانها تلاشی جمعیاند برای مقابله با فراموششدن. سنگنوشتههایی که بر قبرها حک میشوند میخواهند ناگزیری مرگ را به تعویق بیندازند و، در برابر یورشِ گسیختگی، در گوش ما زمزمه کنند:
در اینجا زندگیای آرمیده است که پیش از این وجود داشته، که پیش از این مهم بوده. ما آن را به یاد داریم و ارج مینهیم.
صبح خنکی از ماه ژوئن است و من، اینجا در کاتانیا در ساحل شرقی سیسیل، بههمراه امامجماعت مسجدی در همین حوالی، از قبرستانی کوچک بازدید میکنم. کمی آن سوتر گورستان دیگری است، اما پاکیزه، محصور، با سنگ قبرهای بلند گرانیت و جویهایی پرآب که پای بوتههای مرتب نسترن جاریاند. در این سوی حصار، مردههایی بینام خفتهاند. هیچ جملۀ دلنشینی بر مرمرِ مزار آنها حک نشده است؛ نه گُلی در کار است و نه نگهبانی، تنها قبرهایی بینشان که با چمنهای پژمرده، پشتههای خاک و زباله و خاشاکِ بادآورده احاطه …