
این روزها بچهدارشدن دیگر چندان بدیهی و بیتردید به نظر نمیآید. نیازهای اولیهای که در گذشته فقط با بچه تأمین میشد حالا با انواع و اقسام سرگرمیها و مشغولیتها جبران میشود. حتی کسانی که اوایل زندگی میخواهند بچهدار شوند، با سپریشدن چند سال، فکر آن را از سر به در میکنند. عدهای آن را نوعی بیگاری و زحمت نابجا میدانند، حالآنکه برخی در فرزندِ آیندهشان به دنبال عشقی نامشروط میگردند. افراد واقعاً چه مراحلی را میگذرانند تا تصمیم به بچهدارشدن بگیرند؟
آتلانتیک — ایزابل کالیوا و شوهرش فرانک هیچوقت بهطور جدی خود را در معرض بحث خطیرِ بچهدارشدن قرار نمیدادند و سن باروری کالیوا بهسرعت سپری میشد. فرانک همیشه میگفت دلش چندین بچه میخواهد. کالیوای سیویکیدوساله اما یک یا نهایتاً دو بچه را کافی میدانست، البته در همین هم مردد بود. زندگی خوبی با هم داشتند و کلی وقتِ فراغت که در آن میتوانستند به پرتغال، پاریس و هاوایی سفر کنند.
کالیوا اخیراً، طی گفتوگویی که با او داشتم، گفت «جذابیت بچهداری را آنطور که دوستانم تعریف میکردند حس نمیکردم. با خودم میاندیشیدم شاید من برای این کار ساخته نشدهام. شاید بهتر باشد تا آخر عمر فقط خودم و شوهرم باشیم».
گاهی فکر میکرد شاید این بیعلاقگیاش به بچهداری مایۀ نگرانی باشد. دراینباره در اینترنت جستوجو کرد و به پستی در ستون توصیههای سایت رامپس برخورد که عنوانش چنین بود: «کشتی ارواح که ما را نمیبرد». این نامه را مردی ۴۱ساله نگاشته بود که او هم دربارۀ بچهدارشدن تردید داشت. این مرد نوشته بود «چیزهایی همچون آرامش، وقت فراغت، تصمیم یکهوییِ سفر و اختیار جیب خودم ... اینها واقعاً برایم ارزش دارد».
چریل استرید، نویسندۀ این ستون، در جوابش …