
پنجره
جین اُرویسك
ارتر از زمانی كه ریتا را بیرحمانه كشتند، تمام مدت نشسته است پای پنجره. نه تلویزیونی، نه مطالعهای و نه مكاتبهای. زندگیاش همانی است كه پشت پرده میبیند. ككش نمیگزد كه چهكسی غذا میآورد و چهكسی قبضها را میپردازد. او اتاق را ترك نمیكند. زندگیاش ورزشكارانی است كه دواندوان میگذرند، تغییر فصلهاست، گذر خودروهاست، ریتا است. كارتر نمیفهمد كه اتاقكها پنجره ندارند.
بداقبالی
آلان مایر
از درد شدید تنم بیدار شدم. چشمهایم را باز كردم. دیدم پرستار كنار تختم ایستاده است. گفت: «آقای فوجیما! شما خوشاقبال بودید و توانستید از بمباران پریروز در هیروشیما جان سالم به در ببرید. الان در بیمارستان هستید و دیگر خطری تهدیدتان نمیكند.» نیمهجان پرسیدم: «اینجا كجاست؟» پرستار پاسخ داد: «اینجا ناکازاكی است.»

درگذشته
اُ. هنری
راننده سیگارش را گیراند و سمت باك خم شد تا ببیند چهقدر بنزین مانده است. درگذشته بیــــستوسه …