داستان سفر است؛ سفری که آغازی دارد و میانهای و پایانی. در این سفر ما با کسانی همراه میشویم، شاهد ماجراهایی هستیم و خود را در دل آن ماجراها حس میکنیم. با شخصیت داستان شاد میشویم، با او میترسیم، هیجانزده میشویم و خود را کنار او و در وسط بحرانها میبینیم. با بحرانها دستوپنجه نرم میکنیم و در حل آن میکوشیم. با تمامشدن داستان، از آن تأثیر میپذیریم. گاهی این تأثیر آنقدر عمیق است که ناخودآگاه آن را نگه میداریم و به دیگران منتقل میکنیم. آنچه ما را به دل این سفر میکشاند، روایت است و روایتگری. درواقع روایت، زبان داستان است که در ارتباطی تنگاتنگ با دیگر عناصر قرار گرفته و داستان را میسازد.
در گذشته داستاننویسان فقط به گفتن داستان فکر میکردند؛ شاید به دلیل اینکه از تأثیرگذاری داستان آگاهی چندانی نداشتند. داستاننویس امروزی، بیشتر به دنبال هنریترکردن نوشته خود برای تأثیرگذاری بیشتر است. او میخواهد داستان را مانند شعر، طوری بنویسد و روایت کند که بیان و بازگویی صرف نباشد. اینجاست که روایت، به ابزار اصلی نویسنده، برای رهایی از بازگویی ساده، رسیدن به آفرینش هنری تبدیل میشود و «چهگونه و از چه دیدگاهی روایتکردن» جایگاه خاصی مییابد.
روایت مهمترین مؤلفه داستان است. صاحبنظران ادبی، جایگاه روایت را در داستان، مانند جایگاه استعاره در شعر دانستهاند. برای روایت تعاریف مختلفی نقل شده است. بعضی روایت را بیان رشتهای از حوادث واقعی، تاریخی یا خیالی میدانند که به نحوی بین آنها ارتباط وجود داشته باشد و به سؤال«چه اتفاق افتاد؟» جواب …