" و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور... چون بشنید جزعی نکرد و... ماتم سخت نکو داشت / تاریخ بیهقی"
دعوای مفصلی کرده بود. فریاد زده بود و محکم ایستاده بود. مسابقات شنای نو نهالان بود. مانند همه روزهای تمرین، مادران فرزندانشان را آورده بودند و باز هم بیرون باشگاه، بی نصیب از دیدن مسابقه آنها مانده بودند. آنا از در رد شده بود و خودش را رسانده بود به جایگاه تماشاچیها. کسی متوجه عبورش نشده بود. اما به محض اینکه دیدند زنی نشسته بین تماشاچیها، آمدند و به زور بیرونش کردند. جلوی در ایستاده و اصرار کرده بود که لااقل این بار را بگذارند مادران هم مسابقه پسرانشان را ببینند و اینها همه بچه هستند. سایر زنان هم پشت سرش جمع شده و خواهش کردنده بودند. نگهبانی و حراست ایستاده بودند که رئیس مجموعه هم آمده بود، یک مرد کت و شلوار طوسی، قد متوسط و شکمی که افتاده بود روی کمربندش. تیر خلاص را هم او زده …